۱۳۹۶ اسفند ۳, پنجشنبه

سرسخن


رفراندوم، هم سرِ کاري است؛ هم ارتجاعي!       


نشریه آتش- شماره 76

جمهوري اسلامي در آستانة چهل سالگي حاکميت ارتجاعي با يکي از بزرگترين بحرانهاي طول حيات خود مواجه شده است. خيزش سرنگونيطلب تهيدستان در دي ماه، ضربه بزرگي بر مشروعيت شکنندة جمهوري اسلامي و مرکزيت تضعيفشدهاش وارد کرد. شوکهاي اين خيزش اثراتي عميق بر روابط قدرت درون هيئت حاکمه برجاي گذاشته و در تداخل با بحران اقتصادي و سياسي فزاينده ديگ جوشاني را به وجود آورده که از هر نقطهاي ميتواند منفجر شده و امواجش کل ساختارهاي پوسيده جمهوري اسلامي را از هم بگسلد. نيروهايي که در راس قدرت سياسي نشستهاند از هم پاشيده شده و اراده واحدشان براي چگونه حکومت کردن را از دست دادهاند. کانون حکومت بهشدت تضعيف شده و از هر سو کشيده ميشود. جناحهاي مختلف هر يک راه کاري براي بازسازي اين کانون و تجديد ساختار ائتلاف حکومتي ميدهند اما هيچ يک نسبت به کارآمدي اين «راه کارها» اعتماد ندارند. بهقول جنتي، حتا سال آينده برايشان قابل پيشبيني نيست!
همة جناحهاي حکومت ميدانند در زير پوست جامعه آتشفشاني در حال غليان است که ميتواند مشتعل شود و بساطشان را در هم بريزد. آتشفشاني که در نتيجة چهل سال حاکميت بيرحم استثمار و ستم ديني شکل گرفته است. اين وضعيت بر بستر يک اوضاع جهاني پرتنش و سرشار از رقابت ميان امپرياليستها و دولتهاي ارتجاعي در خاورميانه که مرکز تلاقي اين رقابتها و نتيجتا جنگهاي ارتجاعي شده است، رخ ميدهد. جمهوري اسلامي براي تحکيم نيروهاي منسوخ اسلامگرا در ايران و گسترش اسلامگرايي شيعه در منطقه يک پاي فعال جنگهاي ارتجاعي عليه مردم خاورميانه است. ماجراجوييهاي منطقهاي جمهوري اسلامي برخاسته از ضرورتهاي مقابل رويش براي حفظ و بقاي نظامش است. اما اين نيز تبديل به نقطة ضعف و عامل شکافهاي بيشتر در ميان هيئت حاکمه جمهوري اسلامي و عامل گسترش هرچه بيشتر انزجار مردم از حکومت شده است. در مجموع ميتوان گفت، در شرايطي که دولت طبقاتي در ايران نيازمند تجديد سازماندهيِ «کانون» مديريتي خود است، نه «اجماع داخلي» ميان نيروهاي داخل حکومت براي چگونگي جواب به اين ضرورت وجود دارد و نه ارادة واحد در ميان قدرتهاي امپرياليستي، آنگونه که در سال 57 ميان آنها موجود بود و توانستند با فروريختن رژيم سلطنتي راه را براي قدرتگيري ائتلاف اسلامگرايان به رهبري خميني باز کنند.
بر بستر چنين اوضاعي است که ميتوان معناي آلترناتيوهايي که تحت عنوان «رفراندوم» پيش گذاشته ميشوند را درک کرد. در واقع در کانون طرحي که «رفراندومچيها» (از روحاني تا رضا پهلوي و فعالين ملي مذهبي و...) جلو گذاشتهاند يک موضوع محوري قرار دارد: بازسازي و تجديد ساختار دولت طبقاتي حاکم در ايران که امروز رژيم جمهوري اسلامي در راس آن، نگهبان و مدير آن است. همة اينها ميدانند که بدون اين کار، ناقوس فروپاشي کل دولت طبقة ارتجاعي سرمايهدار و نه صرفا رژيم حاکم به صدا در ميآيد. به روي دولت تاکيد ميکنيم چرا که رژيمهاي سياسي ميتوانند تغيير کنند (مانند تغيير رژيم سلطنتي به رژيم جمهوري اسلامي)، ميتوانند در نتيجة تجاوز امپرياليستي (مانند عراق) و يا در نتيجة مبارزات مردم و سپس ورود نيروهاي ارتجاعي با پشتوانة قدرتهاي امپرياليستي (مانند مصر)، تغيير کنند، اما نظم کهنه و دولت طبقات ارتجاعي و روابط اقتصادي اجتماعي ستمگرانه دست نخورده باقي بماند و رنج تودههاي مردم همچنان ادامه بيابد. از اين نقطه نظرِ حياتي است که بايد ماهيت «آلترناتيوهاي» رفراندومي را (از جانب هر نيرويي که مطرح ميشود، چه نيروهايي قدرتمند در راس هيئت حاکمه و چه نيروهايي خارج از دايرة قدرت سياسي)، درک کنيم و ناآگاهانه به دنبال شعار «رفراندوم، رفراندوم» راه نيافتيم.
حسن روحاني در سخنراني 22 بهمن، بر طبق اصل 59 قانون اساسي خواهان برگزاري رفراندوم شد. او نگفت چه موضوعي بايد به رفراندوم گذاشته شود. اما اين مساله اهميت درجه اول ندارد. در واقع با طرح موضوع رفراندوم، روحاني به يک ضرورت مقابل پاي نظامشان پاسخ ميدهد: نظام به اين گونه ديگر نميتواند کار کند. اين نظام زير فشارهاي داخلي و بينالمللي در حال شکستن است. اين نظام با بحرانِ جدي فرو ريختن مشروعيت روبرو است. اين نظام بايد دست به اصلاحاتي بزند، خود را بازسازي کند تا بتواند از بحران کنوني عبور کرده و نفس بگيرد. روحاني، جناحهاي ديگر را به اتحاد حول اين «راه کار» فرا ميخواند و اين را تنها راه نظام براي بازسازي «کانون» آن ميداند. بيجهت نيست که در اين سخنراني روحاني در عين تاکيد بر «مشکلات اقتصادي» تمرکز سخن را بر ضرورتِ اصلاحاتِ سياسي گذاشت. بهطور مثال محدود کردن نقش شوراي نگهبان يا حتا فرماليته کردن نقش «ولايت فقيه» و کم رنگتر کردن نقش دينمداري در عرصههاي اجتماعي. مورد آخر هم تبديل به مانع بزرگي در مقابل پاي رابطة جمهوري اسلامي با اکثريت جامعه شده و هم در روابطش با امپرياليستها ايجاد مشکل ميکند. اما طرح روحاني، واکنش بسياري از نيروهاي در قدرت از جمله متحدين خود را برانگيخت. زيرا علاوه بر اين که هرگونه دستکاري در اين نهادهاي پايهاي جمهوري اسلامي را در تقابل با منافع ريشهدار خود ميدانند بلکه آنها را خطرناک و موجبِ از هم گسيختگي بيشتر ميپندارند. حتا نيروهاي متحد با روحاني هشدار ميدهند که اين نوع سياستِ اصلاحاتي قابليت به راه انداختن روندهاي غيرقابل کنترل را دارد. 
به فاصلة کوتاهي پس از اعلام رفراندوم از سوي روحاني، بيانيهاي از طرف شانزده فعال سياسي داخل و خارج کشور منتشر شد که نسخهاي ديگر از رفراندوم را «راه حل» اعلام کردند. اين بيانيه خواهانِ گذار مسالمتآميز از جمهوري اسلامي به رژيمي سکولار با اتکا به آراي عمومي و زير نظرِ سازمان ملل است. اين خرافه که گويا رژيمهاي ديکتاتوري بورژوازي (آن هم از نوع فاشيستي اسلامگرا) صرفا با صندوق راي دستها را بالا برده و قدرت خود را واگذار ميکنند، مترادف با فريب خود و ديگران است. اما زشتي اين طرح آن است که براي خنثي کردن حرکت مردمي که به پاخاستهاند مطرح شده است. وقتي تودههاي مردم در مبارزهاي درخشان، حکومتي را به چالش ميگيرند که چهل سال بهجز رنج و بيحقوقي اقتصادي و سياسي، بهجز ستمگري ديني و ستم بر زنان و تحکيم روابط پدرسالاري، بهجز فساد و اختلاس و غارتِ طبيعت و... حاصل ديگري نداشته است، درست در زماني که مردم مرزهاي اصلاحطلبي و سازشکاري را ميشکنند و بهطور بالقوه و در مبارزهاي راديکال، رهايي از روابطِ اقتصادي اجتماعي خفقانآور و استثمارگرانهاي را طلب ميکنند، عدهاي با ارائة «راه مسالمت» از طريق رفراندوم تلاش دارند تا آماج تودهها را تغيير داده و در حقيقت مانع از عمق يافتن مبارزه در مسير انقلابي براي سرنگوني کليت دولت ارتجاعي، بشوند. 
وجه مشترکِ تمام «رفراندوم»طلبها (از درون حکومتي تا خارج حکومتي) در دو چيز است؛ يکم: ممانعت از فروپاشي دولت طبقه سرمايهدار حاکم و نابودي کليِة روابط اقتصادي اجتماعي که بر بهرهکشي انسان از انسان و ستمگري و تبعيض بنا شده و کارآمدتر کردن همين روابط. دوم: دست نزدن و درهم نکوبيدن قواي نظامي/امنيتي رژيم جمهوري اسلامي که قلب دولت ارتجاعي است.
امروز در برابر بحران فزاينده رژيم جمهوري اسلامي، بديلهاي مختلف طرح شدهاند. تمامِ بديلهاي ارتجاعي و يا سازشکارانه به روي ميز است و کارشناسي ميشوند. راههاي گوناگون براي تغيير وضعيت موجود و حفاظت از دولتِ طبقات استثمارگر و ساختارهاي اساسي اين دولت پيش روي مردم گذاشته شده و افکار را سازمان ميدهند. آنها مردم را از «سوريهاي»شدن ميترسانند که ترسي واقعي است، اما نميگويند که يک عاملِ «سوريهاي» شدنِ سوريه، وجود خودِ جمهوري اسلامي بود و هست. امروز در برابر مردم ما سه «بديل» بيشتر قرار ندارد: نخست: جمهوري اسلامي به همين صورتي که وجود دارد. نتيجة اين را چهل سال است که ديدهايم. دو: حفظ دولت ارتجاعي موجود با تغييرات و اصلاحاتي در نظامِ حاکميت و آمدن ديگر رژيمهاي ارتجاعي و استثماري. سوم: يک انقلاب ريشهاي که هدفش از ميان بردن تمام روابط ارتجاعي حاکم و در کليه عرصههاي اقتصادي و اجتماعي، سياسي و فرهنگي است. انقلابي که هدفش دستيابي به جامعهاي است که در آن کسي، کسي را مورد بهرهکشي قرار نميدهد. فقر و بيکاري براي هميشه رخت بر ميبندد. ستم مللي بر ملل ديگر ريشهکن ميشود و بهجاي آن همبستگي و تعاون مينشيند. زنجيرهاي استثمار امپرياليستي قطع ميشود و بهواقع جامعه به استقلال سياسي از امپرياليستها دست مييابد. هيچ کس به خاطر عقايدش و مخالفت با دولت و حکومت به بند کشيده نميشود و همه تشويق به انتقاد کردن و توليد افکار متنوع و آزادي انديشه ميشوند. هر شکلي از ستم بر زن براي هميشه خاتمه مييابد. جامعهاي که نه تنها وارد جنگهاي ارتجاعي نميشود بلکه مبشر انقلابهاي کمونيستي در چهارگوشة جهان براي ريشهکن کردن جنگ و ستم و بهرهکشي است. علم و دانش و تفکر انتقادي، جايگزين دين و جهل و خرافه ميشود. اين بديل و جامعهاي است که ما کمونيستها نمايندگي ميکنيم و برايش ميجنگيم و اين تنها بديل واقعي در برابر رنجها و ستمهايي است که بر مردم ما و بر چند ميليارد مردم در سراسر جهان اعمال ميشود. در ايران، اولين قدم در راه دستيابي به چنين جامعهاي، سرنگوني جمهوري اسلامي در نبردي انقلابي و سازمانيافته با شرکت ميليونها مردم آگاه و تحت رهبري پيشاهنگ کمونيست است. نبردي که هدفش به تحقق رساندن انقلاب کمونيستي و استقرار جمهوري سوسياليستي نوين در ايران است.
«آتش»


موعظه از منبر بر دروغ و وقاحت بنا شده


    موعظه از منبر  بر دروغ و وقاحت بنا شده
    اصلاحطلبان و زنان خيابان انقلاب

آتش- شماره 76
سيامک صبوري


يک) وقتي زنان خيابان انقلاب يکي از پس ديگري بر سکوها و ميدانها ايستادند و به نشانه اعتراض علني به چهل سال حجاب اجباري و تحقير زن در جمهوري اسلامي، روسري از سر برداشتند، لشگري از فعالين و سخنگويان جريان فکري-سياسي اصلاحطلب به اظهار نظر درباره اين جنبش پرداختند. فرصتطلبي (اپورتونيسم) و موجسواري سياسي بر بستر اين جنبش، نقطه اشتراک تمام اين گرايشات بود. آنها به صف شدهاند تا با وقاحت، دروغگويي و رَد گُم کني، لحاف پاره خطي که مبلغش بودند يعني سازش بين ستمگر و ستمکش، ميان جمهوري اسلامي و زنان را به جنبش زنان خيابان انقلاب پيوند بزنند و آتش به اختياريشان در دفاع از حجاب يا توجيه آن را انکار يا کمرنگ و مخفي کنند و خود را عليه حجاب اجباري و حتي در مواردي فعال آن جا بزنند!
دو) زهرا رهنورد از حصر در مورد اعتراض زنان خيابان انقلاب به حجاب، پيام فرستاد و گفت: «بايد بررسي کنيم که آيا حداقل قانون بنيادي در راستاي حمايت از زنان، چه در جهت احترام به زن و چه در جهت رفع تبعيضها تدوين و اجرايي شده است؟... بايد ببينيم در کشور ما چقدر از حقوق زن در انتخاب مظاهر زندگي مطابق شأن و تواناييهاي بيشمار زنان و مطالبات آنها رعايت شده است؟ آن وقت خواهيد ديد بسياري از اعتراضات زنان و دختران از جمله انتقاد نسبت به حجاب اجباري ناشي از عدم حمايت قوانين از زنان و دختران ايراني است». (به نقل از سايت کلمه)
مشکل فقط اين نيست که رهنورد خود را به کوچه علي راست زده و به روي مبارک نميآورد که شخصاً چه نقش ارتجاعي در تحميل حجاب اجباري بر زنان داشته است، بلکه اصل ماجرا پاک کردن صورت مساله جاري در اين جنبش اعتراضي و مخدوش کردن تصوير واقعيت است. «بانوي در حصر» خود را از تک و تا نيانداخته و تظاهر به همدلي با اين جنبش ميکند اما توضيح نميدهد تکليف اين ژست گرفتن با چندين جلد کتاب ياوه و بياساسي که درباره اهميت و نقش تاريخي، سياسي، زيبايي شناختي و روان شناختي حجاب و در تقديس و تحميل لچک و چاقچور نوشت، چه ميشود؟ ما قسم حضرت عباس رهنورد در همدلي با زناني را باور کنيم که در روز روشن بر سر کوچه و خيابان نفرت از حجاب اسلامي را بيان ميکنند يا دُم خروس چندين جلد کتاب در دفاع از حجاب و نقش اجرايي در تحميل حجاب به زنان دانشجو در سالهاي رياست ايشان بر دانشگاه الزهرا را؟ بالاخره نميشود هم با اسلامگرايان بنيادگرا بود و در تاريکترين سالهايشان، کتابهايي مثل طلوع زن مسلمان، ريشههاي استعماري کشف حجاب، پيام حجاب زن مسلمان، زيبايي حجاب و حجاب زيبايي نوشت و هم متظاهر به همدلي با زناني که حجابها را بر سر چوب کرده اند، بود.
 اينکه زهرا رهنورد اعتراض خياباني زنان به حجاب و پوشش اسلامي را به نهادهايي در جهت «حمايت و احترام» به زنان ربط ميدهد، مصداق ايز گُم کردن است و آب بستن به ماهيت يک جنبش و حرکت مشخص. خانوم رهنورد، کمي حجاب از پيش چشم حتي در حصر برداريد تا بهتر ببينيد، مشکل زنان خيابان انقلاب مقوله حمايت يا عدم حمايت قوانين بنيادا زن ستيز و پدرسالارانه نظام شما نيست، بلکه نفرت از حجاب اجباري اسلامي است. مبناي قوانين شما و نظامتان در مورد زنان بر بردگي آنها و جنس دوم ديدنشان بنا شده است، بر تحميل حجاب و قوانين شريعت که محتواي آن به پايين راندن زنان در سلسله مراتب اجتماعي است. اين جنبش اعتراضي، نه اين يا آن کابينه جمهوري اسلامي، نه اين يا آن شخصيت و جناح، بلکه قلب ايدئولوژي اسلامي در مورد زنان يعني پرچم و شاخص آن، حجاب را نشانه گرفته است. همان که شما و امامتان تحميلش کرديد، چه با چماق و شلاق و زندان و چه با کتاب و خرافات و اوهام. مشکل زنان خيابان انقلاب، «عدم حمايت» قوانين شريعت اسلامي از زنان نيست، بلکه خود قانون شريعت و دشمني بنيادينش با زنان است. مساله حجاب در قانون اساسي جمهوري اسلامي، مساله قانون شريعت و پيوند دين و دولت است و دولت دينمدار (تئوکراتيک). تمام داغ و درفش و کتاب و احاديث شما و نظامتان در اين چهل ساله درباره حجاب دقيقاً ناظر به پيوند قوي اسلامگرايي با زن ستيزي است. خانوم رهنورد خوب نگاه کنيد، بر سر چوبهاي زنان خيابان انقلاب، کتابهاي کذاييتان در دفاع و ايدئولوژيزه کردن حجاب را ميبينيد.
سه) منصوره شجاعي از مبلغين و نظريهپردازان کمپين يک ميليون امضاء و مدافعين جريان «فمنيسم اسلامي» هم به جرگه موجسواران حمايت از زنان خيابان انقلاب پيوست و چه در برنامه صفحه دو تلويزيون فارسي بيبيسي و چه در يادداشتي با عنوان «سه تابلو، سه کمپين و صدها خاطره تا رسيدن به خيابان انقلاب» در سايت بيبيسي فارسي نوشت: «در کنار تمام اين مبارزات فردي، جنبش زنان تابلوهاي تمام نمايي از تلاشهاي گروهي نيز در خود گنجانده است. وقايعي مانند راهپيمايي گسترده اعتراض به حجاب اجباري در روز جهاني زن سال 1357، و يا فهرست مطالبات کمپين يک ميليون امضا در 1385، و نيز خواست پيوستن به کنوانسيون رفع تبعيض از زنان در همگرايي سال 1388». در مورد ديگري کاوه مظفري از ديگر نظريهپردازان پراگمارفرميست کمپين يک ميليون امضا و مدرسه فمنيستي هم در حساب توئيترياش ادعا کرد جنبش زنان خيابان انقلاب متأثر از فعاليتها و خط کمپين يک ميليون امضا و امثالهم است!
اين هم از کرامات شيوخ ما است که تظاهرات زنان در 8 مارس 57 يا اعتراض علني زنان خيابان انقلاب را با کمپين يک ميليون امضايي همتبار ميدانند که يکي از مباني استراتژياش بر در نيافتادن با حجاب بنا شده بود. انگار ميتوان فراموش کرد که نسبت حجاب و اکثر کمپينيها، داستان جِّن بود و بسمالله. مگر جز اين بود که استراتژي و خط کمپين، کسب توافق با حکومت براي تلطيف برخي از قوانين زنستيز به شرط نياوردن نامي از سمبل قوانين شريعت در مورد زنان يعني حجاب بود؟! مگر نه اين بود که کمپنيها در استفتائاتشان از آيت الجنايتهايي مثل صانعي، موسوي بجنوردي، جنتي و غيره براي پر زور کردن سُنبه چانهزني از بالا در کمپين، نهتنها اشارهاي به حجاب و نقش آن در ستم بر زن در جمهوري اسلامي نميکردند، بلکه نقش و اهميت حجاب در به بردگي کشيدن زنان پس از روي کار آمدن اسلامگرايان در ايران را انکار و کمرنگ و ثانوي جلوه ميدادند؟! رهبران و نظريهپردازان کمپين در کدام سخنراني، بحث و متن و سندي از کمپين، چيزي عليه حجاب اجباري گفتند و اين خواست را حتي در چهارچوب همان خط حقيرانه مطالبهمحوري از ستمگران طرح کردند؟! حالا چه شده که يک دهه پس از فرو خفتن استراتژي پراگماتيستي و عبث مماشات با اسلامگرايان بر سر حقوق زنان و معامله و بده بستان براي تلطف و پيرايش قوانين زن ستيزانه اسلامي، کمپينيها در رقابت با مسيح علينژاد يادشان آمده که در فلان طرح مبهم از پيوستن به بهمان کنوانسيون، نيم اشارهاي به حق پوشش اختياري شده است؟! خير! ما فراموش نکردهايم که شما سالهاي متمادي بر سر نخستين و بارزترين نشانه و شاخص ستم بر زن در جمهوري اسلامي، سکوت و سازش کرديد، که چطور با ملغمهاي از خطوط پراگماتيستي، رفرميستي و نسبيتگرايي فرهنگي از بيان حقيقت در مورد ماهيت زن ستيز و ارتجاعي دين اسلام و قانون اساسي جمهوري اسلامي خودداري کرديد و در استراتژي معامله و سازشتان، زنان را به «همگرايي سبز» با مرتجعين زن ستيز و تئوريسنهاي حجاب اسلامي دعوت و ترغيب کرديد. شما بدون نقد استراتژي سکوت و سازش در قبال حجاب، بدون بيان آنچه که در خط همنشيني زنان با مرتجعين زن ستيز، بر سر پتانسيلهاي مبارزاتي جنبش زنان ايران آورديد، نه تنها نميتوانيد ادعاي نقش داشتن در شکلگيري جنبش زنان خيابان انقلاب را بکنيد بلکه عملاً در صف اضداد تاريخي اين حرکت قرار ميگيريد. زنان خيابان انقلاب نه تنها عليه حجاب اجباري حاکميت جمهوري اسلامي بلکه عليه توجيهگران و مشاطهگران اين ستم عريان برخاستند و حساب مبارزه و اعتراضشان را دست کم با استراتژي حقير سکوت و سازش در مقابل مرتجعين و استفتاء و تلاش براي متحد شدن با آنها جدا کردند. شرط اوليه براي پيوستن مبلغين و نظريهپردازان کمپين يک ميليون امضا به جنبش زنان خيابان انقلاب، نقد صادقانه و صريح خط سازشي است که در کمپين ميان زنان و جمهوري اسلامي ترسيم کردند.
چهار) حجاب، سمبل ستم سيستماتيک و اجتماعي و قانوني بر زنان است که دولت سرمايهداران اسلامگراي ايران از فرداي به شکست کشاندن انقلاب بهمن، در قانون و شرع و برنامهاش آن را تعبيه و تثبيت کرد. پوشش اسلامي، پرچم سلطه دين، دولت اسلامي و مردان بر زندگي و حيات زنان است و تلاش مداوم براي عادت کردن زن به زيستن زير شکنجه و تجاوز مداوم دولت و جامعه پدرسالار و تئوکراتيک. بي علت نيست که دومين بحث قانوني اساسي جمهوري اسلامي بر مساله زنان و اهميت به بند کشيدن زنان تمرکز ميکند. به چالش کشيدن حجاب اجباري آن هم در عرصه عمومي توسط زنان خيابان انقلاب، به چالش کشيدن ديدگاههايي است که طي دو دهه گذشته بر سر نقش و اهميت پوشش اسلامي سکوت و سازش کردند. جنبش زنان خيابان انقلاب تا پيوند خوردن به تمام پتانسيلهاي زنان براي مبارزه عليه جمهوري اسلامي هنوز راه براي طي کردن دارد اما تا همين جاي کار، آنقدر بوده که آب در خوابگاه مبلغين حرفهاي حجاب و سازشکاران بر سر حجاب ريخته است و آن ها را به تکاپوي تحريف عملکرد ديروزشان در دفاع و توجيه حجاب کشانده است.
حجاب، سمبل و نماد ستم بر زن در قوانين و دولت جمهوري اسلامي است. هر گونه مبارزة واقعي و قاطع براي رهايي زنان بايد از معبر مبارزة قاطع و روشن با حجاب اجباري و نقش ارتجاعي آن بگذرد و چنين مبارزهاي يکي از ويژگيهاي اصلي دولت ديني در ايران را به چالش ميکشد. تقويت قطب انقلابي و کمونيستي در جنبش زنان خيابان انقلاب بهويژه شعار مرگ بر حجاب اجباري، مرگ بر جمهوري اسلامي، زنده باد جمهوري سوسياليستي نوين ايران بيش از پيش خط تمايز ميان فعالين و هواداران اين جنبش با مدافعين و سازشکاران ديروز حجاب اسلامي و متظاهرين و فرصتطلبان امروزي ترسيم کرده و به بالندگي جنبش و بالفعل شدن هر چه بيشتر پتانسيلهاي آن منجر خواهد شد.