۱۳۹۶ آذر ۵, یکشنبه

سرسخن از نشریه آتش شماره 73

زلزله و گســلهاي عميقتر جامعه ما


سرسخن از نشریه آتش شماره  73

در اثرِ زلزله‌‌اي که 21 آبان استان کرمانشاه و شمالِ عراق را لرزاند صدها نفر جان باختند، هزاران نفر مجروح و قطع نخاع شدند و صدها هزار نفر در  شهر و روستا خانه و کاشانه خود را از دست دادند. تصاوير منتشر شده از اين فاجعه و آسيبهايي که بر مردم وارد شده است، قلب هر انسان شريفي را به درد ميآورد.
آمار و مشاهدات نشان ميدهد تعداد قربانيان اين زلزله بسيار بيشتر از ارقام ساختگيِ رسانههاي جمهوري اسلامي است. اين رسانهها آنچه را هيئت حاکمه ديکته ميکند ابلهانه و طوطيوار تکرار مي‌‌کنند. در آمار و گزارشهاي آنان خبري از چندين شهر به شدت آسيب‌‌ديده و صدها روستا که با خاک يکسان شدهاند و روستاهايي که پس از گذشت چندين روز هنوز از سرنوشت ساکنان آن اطلاعي در دست نيست، موجود نيست. در اين وضعيت جمهوري اسلامي منطقه را روز بهروز امنيتي/ نظاميتر ميکند، با وعده و وعيد، با ادعاي اينکه «همه چيز تحت کنترل است»، با ارعاب و تهديد سعي ميکند صحنه را از نيروهاي غيرخودي (يعني مردمي که به کمک زلزلهزدگان آمدهاند)، خالي کند. همين امر ميزان مرگ و مير مجروحان زلزله را افزايش داده است.
علم هنوز قادر به پيشبيني زمانِ زلزله نيست اما دانش آن را به دست آورده که بداند زلزله در کجا رخ ميدهد. ايران (همراه با کشورهايي ديگر) از لحاظِ جغرافيايي روي يکي از سه گسل فعال کرة زمين قرار گرفته و زمينلرزه در اينجا کارکردي چون بمب ساعتي دارد که هر آن در هر گوشهاي ميتواند منفجر شود و هزاران انسان را به خاک و خون بکشاند. پهنهاي که زلزله اخير در آن رخ داد از مناطقي است که تاريخا و طبق برآوردهاي مراکز سنجش زلزله ، طي قرون بارها دستخوش زمين لرزههاي ويرانکننده شده است.
پس از زلزله بوئينزهرا در سال 1431،  بحث در موردِ ضرورت ساختن سازههاي مقاوم در برابر زلزله دامن گرفت. سال 7431 آئيننامهاي تصويب شد که مجوز ساخت و ساز داده نشود مگر اينکه استاندارهاي مربوطه رعايت شود. از آن زمان ايران بهطور مداوم، دچار زلزلههاي متعدد و مرگبار شده است. زلزلة دشت بياض و فردوس، قير، خورگو، طبس، قائن، سيرچ، رودبار و منجيل، بيرجند، بم، زرند، ورزقان و امروز کرمانشاه. نيم قرن از «تصويب آئيننامه» مربوط به سازههاي مقاوم گذشته است اما نه تحتِ نظامِ سلطنتي چيزي تغيير کرد و نه تحتِ نظامِ جمهوري اسلامي. 
جلوگيري از زلزله فراتر از کنترل انسان است اما در وضعيتي که درنتيجة آن بهوجود ميآيد و موجب افزايش مرگ و مير و ويراني شهرها و روستاها ميشود دستِ طبيعت در کار نيست. بلکه عامل تعيينکننده سازمان اجتماعي موجود، متشکل از دولت، رژيم آن، نظام اقتصادي/اجتماعي و ايدئولوژي حاکم است. در نظام سرمايهداري اسلامگراي جمهوري اسلامي، هر فاجعة طبيعي بهطور قطع و يقين تبديل به فاجعهاي اجتماعي ميشود زيرا زمينههاي آن از قبل توسط ماشين توليد جهل و ماشين توليدِ سود و دزدي و چپاول جمهوري اسلامي چيده شده است.
اگر اين رژيم بر سر کار نبود و بهجاي آن دولتي قرار داشت که ثروتهاي طبيعي جامعه و ثروتهاي توليد شده توسط مردم را در خدمتِ انباشت بيشتر سرمايه قرار نميداد، اگر دولتي بود که دغدغه و سياست و برنامه براي آسايش و رفاه مردم در مناطق فقير روستايي داشت، اگر دولتي بود که بهجاي هزينه کردن چند صد ميلياردي براي حوزهها و نهادهاي ديني و رواج تاريکانديشي و جهل و سرکوب مردم، آن را صرفِ زيرساختهاي مناسب و سازههاي مقاوم در برابر زلزله ميکرد، بيشک آمار کشتهشدگان زلزله بسيار کمتر بود و کاشانههاي مردم بر سرشان فرو نميريخت.
نتيجة کارکردِ روابطِ توليدي سرمايهداري در کشورهاي تحت سلطه مثل ايران نابودي روستا و رشدِ بيرويه شهرها و خيلِ عظيم زحمتکشان است که از روستا به شهر مهاجرت کرده و در شهر نيز جذب توليد نشده و در حاشيه‌‌ها در مکانها و «خانه»هايي سکني گزيدهاند که با يک توفانِ معمولي هم در ميريزد چه رسد به زلزله. «توجه به روستاها» که در مواقعي اينچنيني وردِ زبانِ خامنهاي و حکومتيها ميشود فقط يک شعار فريبکارانه است که از زمان شاه تا کنون تکرار و فقط موجب خشمِ بيشتر ميشود. تحت اين نظامِ طبقاتي حاکم، از ميان بردن نابرابري ميان شهر روستا و ميان فقير و غني  امکانپذير نيست.
از همان زمان که خبر وقوع زلزله اعلام شد دو نيروي متفاوت وارد صحنه شدند. يکطرف قشرهاي مختلف مردم که از چار گوشه کشور راهي کرمانشاه و غرب کشور شدند با کولهباري از آذوقه و همياريِ عميقا دلسوزانه. شبکههاي اجتماعي سمت و سوي خود را تغيير داده و فراخوان ياريرساني مستقل از حکومت را دادند. پيش از برپا شدن چادرهاي جمعآوري کمک توسط شهرداريها و نهادهاي دولتي، چادرهاي کمکرساني مستقل در پارک و محلههاي شهرها برپا شد. دهها گروه از جوانان از شهرهاي مختلف کار و دانشگاه را رها و بيش از هزار و چندي کيلومتر راه طي کردند و براي کمکرساني عازم منطقه شدند. بياعتمادي به نهادهاي حکومتي و مقاماتِ فاسد و دزد  بهدرجهاي بود که کمتر کسي حاضر شد کمکهايش را از طريقِ آنان روانة منطقه کند. اين حد از بياعتمادي همراه با خشم مردم زلزلهديده از کم توجهي و نبودِ امکاناتي که فقط يک دولت در دسترس دارد، به مطبوعات داخلي نيز تسري پيدا کرد و بهعنوان بحراني ديگر (و بزرگتر از زلزله) مورد تحليل و بررسي کارشناسان  و «روانشناسان و جامعهشناسان» حکومتي و يا نيمه مستقل قرار گرفت. فقط کافي است به عنوانهايي نگاه کنيم: «کمکهاي مستقيمِ مردم، معنادار است»، «سلفي گرفتنهاي مسئولين حکومتي فقط براي اين است که بگويند "ما هم آنجا بوديم"» (روزنامة آرمان 72 آبان 69)، «بياعتمادي يا سلفي با فاجعه؟» (روزنامه شرق 72 آبان 69)، «گسلهاي خفته: نسبتِ زلزله با معضلات تاريخي و سياسي» (روزنامة شرق- همان تاريخ). 
طرف ديگر سرانِ سياسي و نظامي/امنيتي جمهوري اسلامي قرار داشتند که اولويتشان نه امدادگري بلکه احساس خطر از وضعيت خطهاي تاريخا مبارز و ضد رژيم بود و اينکه اين وضعيت ميتوانست توسط نيروها و مردمِ «غير خودي» و خشمگين، امنيتشان را خدشه‌‌دار کند. از اين جهت حتا پيش از «تسليتگويي»هاي بيمايه و فريبکارانه، نيروهاي سرکوبگرشان را از پادگانها بيرون کشيدند، بر گلوگاه شهرها مستقر کردند. در برابر نگاههاي پرُنفرت و تودههاي آسيبديده، تيربارها را سوار کرده و آمادة شليک شدند. همانطورکه در گزارش ميداني فعالين نشريه آتش ميخوانيد در واقع حکومت نظامي اعلام نشدهاي بهوجود آوردند. سپس وقيحانه تلاش کردند تا مانعِ کمکرساني مردم شوند و تودهها که در پي از دست دادن عزيزانشان نه برق داشتند و نه آب و نه هيچ سرپناهي را «دزد» خطاب کردند.
مقامات جمهوري اسلامي بهسرعت تلاش کردند جناح ديگري از رژيم را مقصر جلوه دهند. از يکطرف، جهانگيري معاون روحاني و شخصِ روحاني انگشت اتهام را بهسمت سازندگان «مسکن مهر» نشانه رفتند. از طرف ديگر، «رهبر» از دهان محافظ/سخنگويش (وحيد حقانيان)، جهانگيري را بهخاطر حرفهايش عليه مسکن مهر، «لعنت» کرد. بدينترتيب روشن شد که موضوع فقط افشاي باند احمدينژاد نيست. بلکه دعوا ميان باندهاي «کلفت»تر رژيم است. اينگونه، زلزله، نه فقط شکافِ عميق و عريض ميان مردم و کليت نظام جمهوري اسلامي را بهطرزي تکاندهندهتر و الهامبخشتر از هميشه بهنمايش گذاشت، بلکه رخدادي بود که دست چپاولگران و دزدان دسترنج مردم را بيش از پيش رو کرد. زيرا مسکن مهر بخشي از يک طرح بزرگ پولشويي مالي بود (که دولت ترکيه هم در آن دست داشت و در واقع، بخش مهمي از پروژة مسکن مهر به پيمانکاران ترکيهاي واگذار شده بود) و پوششي بود براي دستاندازي به املاک شهري در کلانشهرها و برجسازي. ذينفع اصلي در اين ماجرا، بازوي اقتصادي سپاه پاسداران يعني قرارگاه خاتمالانبياء بود که در دوران احمدينژاد، قدرتمندتر از هميشه شد. امروز اين مرکز مالي/نظامي عظيم، نه فقط سوداي بهرهجويي از زلزله کرمانشاه را دارد و دولت روحاني کليد آن را در بشقابي طلايي تقديماش کرد (کاري که احمدينژاد هم در دوران رياست جمهورياش کرده بود) بلکه، سوداي «بازسازي» شهرهاي سوريه را نيز در سر دارد. آوار شدن مسکن مهر بر سر ساکنانش، نشانهاي از گنداب عظيمي است که رژيم جمهوري اسلامي جامعه ما را در آن غوطهور کردهاند و هزينة جانياش را مردم ميدهند.
آخوندهاي جمهوري اسلامي (و صدرنشين آنها، خامنهاي)، اين بار جرات نکردند علنا و رسمي زلزله را به «امتحانِ الهي» و «گناهان مردم» ربط بدهند و زبانِ ديگري انتخاب کردند. خامنهاي گفت: «زلزله کرمانشاه آزمايشي الهي و ميداني براي اداي وظيفه مسئولان است» (روزنامة اطلاعات - 42 آبان 69). يعني طبقِ اين ادعا، «خدا»ي بيرحم و ديوانه و الاف هيچ کاري نداشته بهجز آزمايشِ مقاماتِ جمهوري اسلامي! و براي اين آزمايش بايد صدها انسان را بهقتل ميرسانده. همزمان با اين اراجيف، امام جماعتهاي خود را سازمان دادند و خط دادند تا در ميان تودههايي که دسترسي به اخبار و دانش ندارند، علت زلزله را به گردنِ آنان بيندازند. مثلا اينکه بدحجابي موجب زلزله شد و يا اين که «رگي در زيرِ زمين است که هر وقت انسانها گناه کنند تکان ميخورد و زلزله ميشود!!». اشاعة جهل و خرافه در اين شرايط تشديد پيدا ميکند. جمهوري اسلامي ياد گرفته که اين کار را با زبانهاي مختلف و مخاطبين مختلف انجام دهد.
منافعِ دو نيروي متفاوت که در جريان اين واقعه بهصحنه آمدند، بنيادا متفاوت است. يکسو دولت ارتجاعي قرار دارد که وقتي مردم در اين شرايط اندوهبار بهسر ميبرند بهجاي کمکرساني، اولين کارِ سراناش تيربار سوار کردن براي جلوگيري از شورشهاي احتمالي است؛ که حاضر است حتا به قيمتِ افزايش ميزانِ مرگ و آسيبديدگيهاي بيشتر مانع همياري مستقل تودههاي مردم بشود و اولويتاش کنترل و امنيتيتر کردن منطقه است. سوي ديگر، حرکتِ سريع و سرشار از فداکاري مردم براي همياري. اين دو ايدئولوژي و دو رويکردِ عميقا متفاوت است. دولتي که با مردم چنين برخورد ميکند، لياقت يک روز سرکار ماندن هم ندارد. نشان ميدهد که اين رژيم اصلاحناپذير است، مشروعيت ندارد و هيچ راهي نيست بهجز واژگون کردنش. در مقابل تودههايي که چنين برخورد ميکنند بهقولِ مائو تسه دون شايستهاند که «سروران جامعه» بشوند. آگاهتر، روشنبينتر و سازمانيافتهتر.
تقابل دو ايدئولوژي بهنوعي ديگر هم خود را نشان داد: ايدئولوژي خدمت به همنوع و آنطورکه مردم ميگفتند خدمت به انسانيت و ايدئولوژي ديني و نوعِ شيعي آن. در روزهاي اول که کمکرساني به زلزلهزدگان فوريتِ حياتي داشت، حاکميت و جيرهخوارانش مشغولِ تدارک برگزاري مراسم سالگرد مُردنِ امامشان در هزار و اندي سال پيش بودند. به اين مساله عظمتطلبي و کينه به ملت کُرد را نيز بايستي اضافه کرد. براي نمونه براي سفرهاي اربعين که ماه پيش از وقوع زلزله از جانب حکومت سازماندهي شده بود هزاران ميليارد تومان صرفِ برپايي «موکب» (استراحت‌‌گاه بين راهي) و حمل و نقل و تبليغات وسيع شده بود ولي هنگام زلزله کرمانشاه سپاه و ديگر مزدوران حکومتي سريعا اعلام کردند کار آواربرداري تمام شده و  بهزودي همه چيز درست ميشود!
اين گسلِ طبيعي (زلزله) با عميقترين و فعالترين گسل اجتماعي، يعني شکافِ بزرگ ميان اکثريت تودههاي مردم و کل نظام جمهوري اسلامي، تداخل کرده و آن را حادتر کرد. همدردي ميان مردم، کمنظير و الهامبخش است. نشان از قابليتهاي ايدئولوژيکِ خوب و پتانسيلهاي عميقي دارد که تحت روابط اجتماعي حاکم سرکوب شده و اجازة رشد و شکوفايي پيدا نميکنند اما در بزنگاهها از پشتِ پنهان، سربلند کرده و آشکار ميشود. خودخواهيها کنار گذاشته ميشود. مردم، کُرد و فارس نميشناسند و ياريرسانِ هم ميشوند. جمهوري اسلامي از اين روحيه نفرت و هراس دارد. ميداند اگر اين همبستگيها بهسطوح عاليتر ارتقا پيدا کند، اگر به همبستگي راهبُردي و آگاهتر و هدايتتر شده در جهت سرنگون کردن اين رژيم و استقرار يک دولت نوين و جامعة نوين و بهتر براي اکثريتِ مردم جهت پيدا کند، ميتواند تبديل به گردبادي مهيب شده و ريشة نظامش را از بيخ و بن درآورد. اين رژيم دهها سال با اعمالِ شوينيسم، تبعيض و سرکوبِ طبقاتي و ملي و مذهبي، رواجِ ايدئولوژيهاي خودپرستانه و «گليمِ خود را از آب بيرون بکش» تلاش کرده تا مردم را بهجان هم بيندازد و حکومت کند. اما يک فاجعة طبيعي قادر است رشتههايي که سال‌‌ها بافته را پنبه کند. روحيه کمنظيري که مردم در تعاون و همياري با هم در مواجه با اين زلزله نشان دادند، روحيهاي است که جمهوري اسلامي سعي کرد سرکوب کند اما نتوانست و نميتواند. چون از واقعيتهاي عيني و تبارزاتِ آن با هيچ فرمول، وِرد و جادو و خرافهاي نميتوان فرار کرد.
ما کمونيست‌‌ها بايد خود را متکي بر اين روحيه بکنيم. افق همة کساني که وارد ميدان همبستگي شدهاند را به وراي کمکرساني ببريم و افقِ بزرگتر، يعني ضرورت سرنگوني اين رژيم و استقرار جامعهاي که ديگر در آن اثري از استثمار و ستم و تبعيض نيست ببريم و غم مردمي که زير بار فاجعة زلزله کمر خم کردهاند را نيز اينگونه سبک کنيم و به آنان الهام ببخشيم تا سرشان را بلند کنند و به اين افق نگاه کنند و از اين افق، که نه تنها ضروري و مطلوب بلکه ممکن است، زندگي دوباره بگيرند. اين کار، دشوار اما ممکن است. پايههاي مادياش وجود دارد. نيروهاي طبقاتياش وجود دارد. علماش وجود دارد. همين حسِ دلسوزي فداکارانه که صدها هزار نفر از خود نشان دادند و حاضر نشدند در چارچوب اين رژيم، کار بکنند، گواه عيني است و فقط گوشة کوچکي از ظرفيتهاي عظيم و بالقوه براي بنيانگذاري يک نظام نوين کمونيستي را نشان ميدهد.
اما چنين امکاني بدون داشتن قطبنماي حرکت بهسمت آن و وجود يک مرکز فرماندهي که به اين ظرفيت عظيم و بالقوه جهت و انسجام بخشد، متحقق نخواهد شد. اين قطبنما، «کمونيسم نوين» است و مرکز فرماندهياش حزب کمونيست متکي بر «کمونيسم نوين» است. «کمونيسم  نوين» يعني، مارکسيسمِ تکامليافته و به روز شده که در نتيجة بررسي و سنتز دستاوردها و اشتباهات انقلابهاي بزرگ سوسياليستي قرن بيستم توسط باب آواکيان که بيترديد، مارکس دوران ماست، جلو گذاشته شده است. هر فردي که خواهان تحقق يک «زلزلة اجتماعي» است، زلزلهاي که سازمان اجتماعيِ ستمگرانه و استثمارگرانة حاکم را زير و رو ميکند و نميگذارد تا يک فاجعة طبيعي به فاجعهاي اجتماعي تبديل شود، بايد «کمونيسم نوين» که قطبنماي اين تغيير بنيادين است را فرا بگيرد و آن را به عنوان مهمترين خبر رهاييبخش دوران کنوني به ميان تودههاي تحت ستم و استثمار ببرد. اين چيزي است که از ما کمونيستها طلب ميشود.
لحظه را دريابيم. درنگ جايز نيست.                                       
 «آتش»


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر