۱۳۹۶ آذر ۵, یکشنبه

سرسخن از نشریه آتش شماره 73

زلزله و گســلهاي عميقتر جامعه ما


سرسخن از نشریه آتش شماره  73

در اثرِ زلزله‌‌اي که 21 آبان استان کرمانشاه و شمالِ عراق را لرزاند صدها نفر جان باختند، هزاران نفر مجروح و قطع نخاع شدند و صدها هزار نفر در  شهر و روستا خانه و کاشانه خود را از دست دادند. تصاوير منتشر شده از اين فاجعه و آسيبهايي که بر مردم وارد شده است، قلب هر انسان شريفي را به درد ميآورد.
آمار و مشاهدات نشان ميدهد تعداد قربانيان اين زلزله بسيار بيشتر از ارقام ساختگيِ رسانههاي جمهوري اسلامي است. اين رسانهها آنچه را هيئت حاکمه ديکته ميکند ابلهانه و طوطيوار تکرار مي‌‌کنند. در آمار و گزارشهاي آنان خبري از چندين شهر به شدت آسيب‌‌ديده و صدها روستا که با خاک يکسان شدهاند و روستاهايي که پس از گذشت چندين روز هنوز از سرنوشت ساکنان آن اطلاعي در دست نيست، موجود نيست. در اين وضعيت جمهوري اسلامي منطقه را روز بهروز امنيتي/ نظاميتر ميکند، با وعده و وعيد، با ادعاي اينکه «همه چيز تحت کنترل است»، با ارعاب و تهديد سعي ميکند صحنه را از نيروهاي غيرخودي (يعني مردمي که به کمک زلزلهزدگان آمدهاند)، خالي کند. همين امر ميزان مرگ و مير مجروحان زلزله را افزايش داده است.
علم هنوز قادر به پيشبيني زمانِ زلزله نيست اما دانش آن را به دست آورده که بداند زلزله در کجا رخ ميدهد. ايران (همراه با کشورهايي ديگر) از لحاظِ جغرافيايي روي يکي از سه گسل فعال کرة زمين قرار گرفته و زمينلرزه در اينجا کارکردي چون بمب ساعتي دارد که هر آن در هر گوشهاي ميتواند منفجر شود و هزاران انسان را به خاک و خون بکشاند. پهنهاي که زلزله اخير در آن رخ داد از مناطقي است که تاريخا و طبق برآوردهاي مراکز سنجش زلزله ، طي قرون بارها دستخوش زمين لرزههاي ويرانکننده شده است.
پس از زلزله بوئينزهرا در سال 1431،  بحث در موردِ ضرورت ساختن سازههاي مقاوم در برابر زلزله دامن گرفت. سال 7431 آئيننامهاي تصويب شد که مجوز ساخت و ساز داده نشود مگر اينکه استاندارهاي مربوطه رعايت شود. از آن زمان ايران بهطور مداوم، دچار زلزلههاي متعدد و مرگبار شده است. زلزلة دشت بياض و فردوس، قير، خورگو، طبس، قائن، سيرچ، رودبار و منجيل، بيرجند، بم، زرند، ورزقان و امروز کرمانشاه. نيم قرن از «تصويب آئيننامه» مربوط به سازههاي مقاوم گذشته است اما نه تحتِ نظامِ سلطنتي چيزي تغيير کرد و نه تحتِ نظامِ جمهوري اسلامي. 
جلوگيري از زلزله فراتر از کنترل انسان است اما در وضعيتي که درنتيجة آن بهوجود ميآيد و موجب افزايش مرگ و مير و ويراني شهرها و روستاها ميشود دستِ طبيعت در کار نيست. بلکه عامل تعيينکننده سازمان اجتماعي موجود، متشکل از دولت، رژيم آن، نظام اقتصادي/اجتماعي و ايدئولوژي حاکم است. در نظام سرمايهداري اسلامگراي جمهوري اسلامي، هر فاجعة طبيعي بهطور قطع و يقين تبديل به فاجعهاي اجتماعي ميشود زيرا زمينههاي آن از قبل توسط ماشين توليد جهل و ماشين توليدِ سود و دزدي و چپاول جمهوري اسلامي چيده شده است.
اگر اين رژيم بر سر کار نبود و بهجاي آن دولتي قرار داشت که ثروتهاي طبيعي جامعه و ثروتهاي توليد شده توسط مردم را در خدمتِ انباشت بيشتر سرمايه قرار نميداد، اگر دولتي بود که دغدغه و سياست و برنامه براي آسايش و رفاه مردم در مناطق فقير روستايي داشت، اگر دولتي بود که بهجاي هزينه کردن چند صد ميلياردي براي حوزهها و نهادهاي ديني و رواج تاريکانديشي و جهل و سرکوب مردم، آن را صرفِ زيرساختهاي مناسب و سازههاي مقاوم در برابر زلزله ميکرد، بيشک آمار کشتهشدگان زلزله بسيار کمتر بود و کاشانههاي مردم بر سرشان فرو نميريخت.
نتيجة کارکردِ روابطِ توليدي سرمايهداري در کشورهاي تحت سلطه مثل ايران نابودي روستا و رشدِ بيرويه شهرها و خيلِ عظيم زحمتکشان است که از روستا به شهر مهاجرت کرده و در شهر نيز جذب توليد نشده و در حاشيه‌‌ها در مکانها و «خانه»هايي سکني گزيدهاند که با يک توفانِ معمولي هم در ميريزد چه رسد به زلزله. «توجه به روستاها» که در مواقعي اينچنيني وردِ زبانِ خامنهاي و حکومتيها ميشود فقط يک شعار فريبکارانه است که از زمان شاه تا کنون تکرار و فقط موجب خشمِ بيشتر ميشود. تحت اين نظامِ طبقاتي حاکم، از ميان بردن نابرابري ميان شهر روستا و ميان فقير و غني  امکانپذير نيست.
از همان زمان که خبر وقوع زلزله اعلام شد دو نيروي متفاوت وارد صحنه شدند. يکطرف قشرهاي مختلف مردم که از چار گوشه کشور راهي کرمانشاه و غرب کشور شدند با کولهباري از آذوقه و همياريِ عميقا دلسوزانه. شبکههاي اجتماعي سمت و سوي خود را تغيير داده و فراخوان ياريرساني مستقل از حکومت را دادند. پيش از برپا شدن چادرهاي جمعآوري کمک توسط شهرداريها و نهادهاي دولتي، چادرهاي کمکرساني مستقل در پارک و محلههاي شهرها برپا شد. دهها گروه از جوانان از شهرهاي مختلف کار و دانشگاه را رها و بيش از هزار و چندي کيلومتر راه طي کردند و براي کمکرساني عازم منطقه شدند. بياعتمادي به نهادهاي حکومتي و مقاماتِ فاسد و دزد  بهدرجهاي بود که کمتر کسي حاضر شد کمکهايش را از طريقِ آنان روانة منطقه کند. اين حد از بياعتمادي همراه با خشم مردم زلزلهديده از کم توجهي و نبودِ امکاناتي که فقط يک دولت در دسترس دارد، به مطبوعات داخلي نيز تسري پيدا کرد و بهعنوان بحراني ديگر (و بزرگتر از زلزله) مورد تحليل و بررسي کارشناسان  و «روانشناسان و جامعهشناسان» حکومتي و يا نيمه مستقل قرار گرفت. فقط کافي است به عنوانهايي نگاه کنيم: «کمکهاي مستقيمِ مردم، معنادار است»، «سلفي گرفتنهاي مسئولين حکومتي فقط براي اين است که بگويند "ما هم آنجا بوديم"» (روزنامة آرمان 72 آبان 69)، «بياعتمادي يا سلفي با فاجعه؟» (روزنامه شرق 72 آبان 69)، «گسلهاي خفته: نسبتِ زلزله با معضلات تاريخي و سياسي» (روزنامة شرق- همان تاريخ). 
طرف ديگر سرانِ سياسي و نظامي/امنيتي جمهوري اسلامي قرار داشتند که اولويتشان نه امدادگري بلکه احساس خطر از وضعيت خطهاي تاريخا مبارز و ضد رژيم بود و اينکه اين وضعيت ميتوانست توسط نيروها و مردمِ «غير خودي» و خشمگين، امنيتشان را خدشه‌‌دار کند. از اين جهت حتا پيش از «تسليتگويي»هاي بيمايه و فريبکارانه، نيروهاي سرکوبگرشان را از پادگانها بيرون کشيدند، بر گلوگاه شهرها مستقر کردند. در برابر نگاههاي پرُنفرت و تودههاي آسيبديده، تيربارها را سوار کرده و آمادة شليک شدند. همانطورکه در گزارش ميداني فعالين نشريه آتش ميخوانيد در واقع حکومت نظامي اعلام نشدهاي بهوجود آوردند. سپس وقيحانه تلاش کردند تا مانعِ کمکرساني مردم شوند و تودهها که در پي از دست دادن عزيزانشان نه برق داشتند و نه آب و نه هيچ سرپناهي را «دزد» خطاب کردند.
مقامات جمهوري اسلامي بهسرعت تلاش کردند جناح ديگري از رژيم را مقصر جلوه دهند. از يکطرف، جهانگيري معاون روحاني و شخصِ روحاني انگشت اتهام را بهسمت سازندگان «مسکن مهر» نشانه رفتند. از طرف ديگر، «رهبر» از دهان محافظ/سخنگويش (وحيد حقانيان)، جهانگيري را بهخاطر حرفهايش عليه مسکن مهر، «لعنت» کرد. بدينترتيب روشن شد که موضوع فقط افشاي باند احمدينژاد نيست. بلکه دعوا ميان باندهاي «کلفت»تر رژيم است. اينگونه، زلزله، نه فقط شکافِ عميق و عريض ميان مردم و کليت نظام جمهوري اسلامي را بهطرزي تکاندهندهتر و الهامبخشتر از هميشه بهنمايش گذاشت، بلکه رخدادي بود که دست چپاولگران و دزدان دسترنج مردم را بيش از پيش رو کرد. زيرا مسکن مهر بخشي از يک طرح بزرگ پولشويي مالي بود (که دولت ترکيه هم در آن دست داشت و در واقع، بخش مهمي از پروژة مسکن مهر به پيمانکاران ترکيهاي واگذار شده بود) و پوششي بود براي دستاندازي به املاک شهري در کلانشهرها و برجسازي. ذينفع اصلي در اين ماجرا، بازوي اقتصادي سپاه پاسداران يعني قرارگاه خاتمالانبياء بود که در دوران احمدينژاد، قدرتمندتر از هميشه شد. امروز اين مرکز مالي/نظامي عظيم، نه فقط سوداي بهرهجويي از زلزله کرمانشاه را دارد و دولت روحاني کليد آن را در بشقابي طلايي تقديماش کرد (کاري که احمدينژاد هم در دوران رياست جمهورياش کرده بود) بلکه، سوداي «بازسازي» شهرهاي سوريه را نيز در سر دارد. آوار شدن مسکن مهر بر سر ساکنانش، نشانهاي از گنداب عظيمي است که رژيم جمهوري اسلامي جامعه ما را در آن غوطهور کردهاند و هزينة جانياش را مردم ميدهند.
آخوندهاي جمهوري اسلامي (و صدرنشين آنها، خامنهاي)، اين بار جرات نکردند علنا و رسمي زلزله را به «امتحانِ الهي» و «گناهان مردم» ربط بدهند و زبانِ ديگري انتخاب کردند. خامنهاي گفت: «زلزله کرمانشاه آزمايشي الهي و ميداني براي اداي وظيفه مسئولان است» (روزنامة اطلاعات - 42 آبان 69). يعني طبقِ اين ادعا، «خدا»ي بيرحم و ديوانه و الاف هيچ کاري نداشته بهجز آزمايشِ مقاماتِ جمهوري اسلامي! و براي اين آزمايش بايد صدها انسان را بهقتل ميرسانده. همزمان با اين اراجيف، امام جماعتهاي خود را سازمان دادند و خط دادند تا در ميان تودههايي که دسترسي به اخبار و دانش ندارند، علت زلزله را به گردنِ آنان بيندازند. مثلا اينکه بدحجابي موجب زلزله شد و يا اين که «رگي در زيرِ زمين است که هر وقت انسانها گناه کنند تکان ميخورد و زلزله ميشود!!». اشاعة جهل و خرافه در اين شرايط تشديد پيدا ميکند. جمهوري اسلامي ياد گرفته که اين کار را با زبانهاي مختلف و مخاطبين مختلف انجام دهد.
منافعِ دو نيروي متفاوت که در جريان اين واقعه بهصحنه آمدند، بنيادا متفاوت است. يکسو دولت ارتجاعي قرار دارد که وقتي مردم در اين شرايط اندوهبار بهسر ميبرند بهجاي کمکرساني، اولين کارِ سراناش تيربار سوار کردن براي جلوگيري از شورشهاي احتمالي است؛ که حاضر است حتا به قيمتِ افزايش ميزانِ مرگ و آسيبديدگيهاي بيشتر مانع همياري مستقل تودههاي مردم بشود و اولويتاش کنترل و امنيتيتر کردن منطقه است. سوي ديگر، حرکتِ سريع و سرشار از فداکاري مردم براي همياري. اين دو ايدئولوژي و دو رويکردِ عميقا متفاوت است. دولتي که با مردم چنين برخورد ميکند، لياقت يک روز سرکار ماندن هم ندارد. نشان ميدهد که اين رژيم اصلاحناپذير است، مشروعيت ندارد و هيچ راهي نيست بهجز واژگون کردنش. در مقابل تودههايي که چنين برخورد ميکنند بهقولِ مائو تسه دون شايستهاند که «سروران جامعه» بشوند. آگاهتر، روشنبينتر و سازمانيافتهتر.
تقابل دو ايدئولوژي بهنوعي ديگر هم خود را نشان داد: ايدئولوژي خدمت به همنوع و آنطورکه مردم ميگفتند خدمت به انسانيت و ايدئولوژي ديني و نوعِ شيعي آن. در روزهاي اول که کمکرساني به زلزلهزدگان فوريتِ حياتي داشت، حاکميت و جيرهخوارانش مشغولِ تدارک برگزاري مراسم سالگرد مُردنِ امامشان در هزار و اندي سال پيش بودند. به اين مساله عظمتطلبي و کينه به ملت کُرد را نيز بايستي اضافه کرد. براي نمونه براي سفرهاي اربعين که ماه پيش از وقوع زلزله از جانب حکومت سازماندهي شده بود هزاران ميليارد تومان صرفِ برپايي «موکب» (استراحت‌‌گاه بين راهي) و حمل و نقل و تبليغات وسيع شده بود ولي هنگام زلزله کرمانشاه سپاه و ديگر مزدوران حکومتي سريعا اعلام کردند کار آواربرداري تمام شده و  بهزودي همه چيز درست ميشود!
اين گسلِ طبيعي (زلزله) با عميقترين و فعالترين گسل اجتماعي، يعني شکافِ بزرگ ميان اکثريت تودههاي مردم و کل نظام جمهوري اسلامي، تداخل کرده و آن را حادتر کرد. همدردي ميان مردم، کمنظير و الهامبخش است. نشان از قابليتهاي ايدئولوژيکِ خوب و پتانسيلهاي عميقي دارد که تحت روابط اجتماعي حاکم سرکوب شده و اجازة رشد و شکوفايي پيدا نميکنند اما در بزنگاهها از پشتِ پنهان، سربلند کرده و آشکار ميشود. خودخواهيها کنار گذاشته ميشود. مردم، کُرد و فارس نميشناسند و ياريرسانِ هم ميشوند. جمهوري اسلامي از اين روحيه نفرت و هراس دارد. ميداند اگر اين همبستگيها بهسطوح عاليتر ارتقا پيدا کند، اگر به همبستگي راهبُردي و آگاهتر و هدايتتر شده در جهت سرنگون کردن اين رژيم و استقرار يک دولت نوين و جامعة نوين و بهتر براي اکثريتِ مردم جهت پيدا کند، ميتواند تبديل به گردبادي مهيب شده و ريشة نظامش را از بيخ و بن درآورد. اين رژيم دهها سال با اعمالِ شوينيسم، تبعيض و سرکوبِ طبقاتي و ملي و مذهبي، رواجِ ايدئولوژيهاي خودپرستانه و «گليمِ خود را از آب بيرون بکش» تلاش کرده تا مردم را بهجان هم بيندازد و حکومت کند. اما يک فاجعة طبيعي قادر است رشتههايي که سال‌‌ها بافته را پنبه کند. روحيه کمنظيري که مردم در تعاون و همياري با هم در مواجه با اين زلزله نشان دادند، روحيهاي است که جمهوري اسلامي سعي کرد سرکوب کند اما نتوانست و نميتواند. چون از واقعيتهاي عيني و تبارزاتِ آن با هيچ فرمول، وِرد و جادو و خرافهاي نميتوان فرار کرد.
ما کمونيست‌‌ها بايد خود را متکي بر اين روحيه بکنيم. افق همة کساني که وارد ميدان همبستگي شدهاند را به وراي کمکرساني ببريم و افقِ بزرگتر، يعني ضرورت سرنگوني اين رژيم و استقرار جامعهاي که ديگر در آن اثري از استثمار و ستم و تبعيض نيست ببريم و غم مردمي که زير بار فاجعة زلزله کمر خم کردهاند را نيز اينگونه سبک کنيم و به آنان الهام ببخشيم تا سرشان را بلند کنند و به اين افق نگاه کنند و از اين افق، که نه تنها ضروري و مطلوب بلکه ممکن است، زندگي دوباره بگيرند. اين کار، دشوار اما ممکن است. پايههاي مادياش وجود دارد. نيروهاي طبقاتياش وجود دارد. علماش وجود دارد. همين حسِ دلسوزي فداکارانه که صدها هزار نفر از خود نشان دادند و حاضر نشدند در چارچوب اين رژيم، کار بکنند، گواه عيني است و فقط گوشة کوچکي از ظرفيتهاي عظيم و بالقوه براي بنيانگذاري يک نظام نوين کمونيستي را نشان ميدهد.
اما چنين امکاني بدون داشتن قطبنماي حرکت بهسمت آن و وجود يک مرکز فرماندهي که به اين ظرفيت عظيم و بالقوه جهت و انسجام بخشد، متحقق نخواهد شد. اين قطبنما، «کمونيسم نوين» است و مرکز فرماندهياش حزب کمونيست متکي بر «کمونيسم نوين» است. «کمونيسم  نوين» يعني، مارکسيسمِ تکامليافته و به روز شده که در نتيجة بررسي و سنتز دستاوردها و اشتباهات انقلابهاي بزرگ سوسياليستي قرن بيستم توسط باب آواکيان که بيترديد، مارکس دوران ماست، جلو گذاشته شده است. هر فردي که خواهان تحقق يک «زلزلة اجتماعي» است، زلزلهاي که سازمان اجتماعيِ ستمگرانه و استثمارگرانة حاکم را زير و رو ميکند و نميگذارد تا يک فاجعة طبيعي به فاجعهاي اجتماعي تبديل شود، بايد «کمونيسم نوين» که قطبنماي اين تغيير بنيادين است را فرا بگيرد و آن را به عنوان مهمترين خبر رهاييبخش دوران کنوني به ميان تودههاي تحت ستم و استثمار ببرد. اين چيزي است که از ما کمونيستها طلب ميشود.
لحظه را دريابيم. درنگ جايز نيست.                                       
 «آتش»


زلزله را به جان جمهوري اسلامي بياندازيم!


زلزله را به جان جمهوري اسلامي بياندازيم!



از نشریه آتش شماره  73

گزارش فعالين نشرية آتش از مناطق زلزلهزدة کرمانشاه

اينجا کرمانشاه است؛ اينجا کردستان است از محروم نگهداشتهشدهترين نقاط ايران. مردم اينجا به ستم و تبعيض و فقر و سرکوب سيستماتيک و مبارزه عليه اينها عادت دارند. اينجا سرکوب طبقاتي هست، سرکوب ملي هست، سرکوب مذهبي هست، سرکوب سياسي هست و سرکوبهاي ريز و درشت ديگر. درکنارش روحيه مقاومت و سازشگريزي هست. تب و التهاب سياست و مبارزه هيچگاه در کردستان نميخوابد. سياست و مبارزه در زندگي روزمره جريان دارد و کودکان با آن بزرگ ميشوند. در يکي از آباديها يک مربي بچهها را جمع کرده بود و با چند برگ کاغذ و چند مداد رنگي ميخواست از زلزله دور و به شادي نزديکشان کند. از آنها خواست هرچه دوست دارند بکشند. چيزهاي مختلف کشيدند، بيشتر دربارهي زلزله. يکي از بچهها، حدود چهارساله بود. پرچم کردستان را کشيده بود. بغلدستياش پرسيد نقاشي سياسي کشيدي؟ مربي بالاي سرشان رفت و با خنده گفت هرچه دوست داريد بکشيد. از او پرسيديم چرا پرچم کردستان کشيدي؟ گفت کردستان خوبه! نسلهاي آيندهي مبارزه از کودکي در حال شکل گرفتن هستند و اين، اوضاع را براي حکومت سختتر ميکند. کنترل کردستان همواره از اولويتها و درعين حال يکي از سختيهاي جمهوري اسلامي بوده و هست. اينبار جايي زلزله آمد که يکي از امنيتيترين نقاط رژيم محسوب ميشود. خودشان ميدانند که با اين مردم چه کردهاند و چه ميتواند از آن بيرون بيايد پس به فکر محکمتر کردن کمربندهاي امنيتي افتادند. کرمانشاه لرزيد و ثبات امنيتي جمهوري اسلامي را هم با خود لرزاند. نشانههايش را ميتوان در تمام شهرها و آباديهاي زلزلهزده ديد. پيش و بيش از هر چيز ديگري نيروهاي امنيتي ديده ميشود از سپاه و ارتش گرفته تا لباس شخصي و نيروي ويژه پليس. نيروهايي که مشغول رصد مردم هستند نه کمک به آنها. نيروهايي که فقط قصد ايجاد هراس و نگراني در بين مردم دارند و اعتراضات بهحق مردم به نابهساماني اوضاع را «وحشيگيري» و «دزدي»ميخوانند. اين را يکي از لباس شخصيهايي که در ايست بازررسي ايستاده بود گفت. ميگفت مردم مثل وحشيها هر چه ميبينند برميدارند حتي ژنراتور سپاه را دزديدهاند. گفتيم خوب کردند!
دو روز بعد از حادثه بهسمت مناطق زلزلهزده بهراه افتاديم. شب رسيديم کرمانشاه. به يکي از بيمارستانهايي رفتيم که گقته ميشد همان روز اول حدود 600-700 نفر از مصدومان زلزله را به آنجا منتقل کرده بودند. جلوي در اورژانس، غلغله بود. نيروهاي امنيتي حلقهاي درست کرده بودند و اجازه نزديک شدن يا فيلمبرداري و عکسبرداري نميدادند. يکي از آنها بهسمت پسر جواني که عکس ميگرفت آمد و موبايلش را چک کرد و از او خواست عکسهايش را پاک کند. جلوي در اورژانس، ترافيک آمبولانسهايي بود که از راه ميرسيدند و مصدومان را تحويل ميدادند و دوباره ميرفتند. با نيروهاي امدادي بيمارستان صحبت کرديم؛ ميگفتند امروز اصلا شلوغ نيست بايد ديروز اينجا بوديد. ميگفتند بيشتر مصدومان امروز، مصدومان تصادفات جادهاي هستند. کساني که زنده ماندهاند براي رساندن مجروحان خود به بيمارستان در جادههاي پرخطر کوهستاني تصادف ميکنند. پرسيديم مگر نگفتهاند همهچيز تحت کنترل است و انتقال مصدومان با آمبولانس و هليکوپتر انجام ميشود؟ گفتند هميشه سعي ميکنند اوضاع از آنچه هست، بهتر نشان داده شود وگرنه خودتان که داريد اوضاع را ميبينيد. ما حتي در بيمارستانهاي کرمانشاه هم امکانات کافي نداريم. امروز صبح بايد از بيماري، نوار قلبي ميگرفتيم ولي فقط يک دستگاه داريم و آن هم خراب بود! ياد حرفهاي وزير بهداشت افتاديم که با رضايت از کنترل بر اوضاع حرف ميزد و ميگفت بالاخره در هنگام شلوغي شديد در مراکز درماني ممکن است اشتباهاتي هم پيش بيايد اما نميگفت اين اشتباهات به بهاي جان افرادي تمام ميشود که بهسختي از زلزله نجات پيدا کردهاند. 
دم در بيمارستان، برخي مردم ساکن کرمانشاه آمده بودند تا همراهان مصدومان را که از شهرهاي ديگر استان به اينجا آمده بودند براي استراحت به خانههاي خود ببرند. اسم اين رفتارها فقط همدلي و همدردي در شرايط سخت نيست؛ اينها پتانسيلهاي روابط انساني و اجتماعي متفاوتي هستند که در يک دنياي بهتر، دنيايي که ستم و استثمار از آن برکشيده شده است، در عاليترين شکلِ خود شکوفا ميشود.
صبح روز بعد بهسمت مناطق کانون زلزله رفتيم. جادهي کرمانشاه به سمت سرپل ذهاب شلوغ بود. در اثر پسلرزهي ديشب، قسمتي از کوه ريخته و ترافيک را سنگينتر کرده بود. کاميونهاي حامل کمکهاي مردمي از نقاط مختلف کشور در راه بودند تا کمکها به دست زلزلهزدگان برسد. بعد از هر پيچ جاده، چند آبادي ويرانشده ديده ميشد. مردم، سر در گم بودند. هيچ نظم و نظارتي بر اوضاع وجود نداشت. خوششانسها توانسته بودند يک چادر مسافرتي کوچک بيايند و شبهاي سرد کوهستان را در آن بگذرانند. سه روز بعد از زلزله هنوز، خیلی جاها برق و آب نداشتند. فقط با آتش هيزم، خود را گرم ميکردند. هنوز نيروي امداد و نجات به روستاهايي که از جادهي اصلي دور بودند نرسيده بود. وزارت نيرو اعلام کرده بود که برق و آب بيشتر نقاط وصل شده است و ستاد بحران کشور هم اعلام کرده بود عمليات امداد و نجات در حال اتمام است؛ دروغ محض! مردم بهشدت از اوضاع ناراضي بودند. ميگفتند دولت هيچکاري برايمان نکرده اگر کمکهاي مردمي نبود همه از گرسنگي و سرما ميمرديم. يکي ميگفت دولت هيچوقت کاري براي ما نکرد الان نميگذارد کمکهاي مردمي وارد برخي از مناطق بشوند، مردم تلف ميشوند و مسئولش فقط دولت است. بخش دالاهو خسارت زيادي ديده بود ولي حتي از چادرهاي مسافرتي هم چندان خبري نبود. انگار هنوز کمکهاي مردمي به آنجا نرسيده بود.
در سهراهي کرمانشاه-سرپل ذهاب-ثلاث باباجاني، نيروهاي امنيتي ايست بازرسي سفت و سختي اعمال ميکردند. راه را بند آورده بودند و ترافيک سنگيني ايجاد شده بود. ماشينها را کنترل ميکردند. آنطرفتر در بين جمعيت دو تويوتا با  تيربار و مسلسسلبان پارک کرده بودند انگار آماده شليک بودند. آگاهانه، فضاي رعب و وحشت درست ميکردند. نيروهاي سپاه کاميونهاي کمکهاي مردمي را تفتيش ميکردند و از بين هر کاروان، چند کاميون و وانت را کنار ميکشيدند و با بارش مصادره ميکردند. کمکي از طرف دولت به مردم نشده بود که هيچ، سهم اربابيشان را هم به زور از محمولههاي مردمي ميگرفتند. انگليترين قشر نظام سرمايهداري-ديني از هر فرصتي براي مکيدن جان و مال انسانها استفاده ميکند. به سرپل ذهاب که رسيديم تازه عمق فاجعه نمايان شد. اکثر نقاط شهر به تلي از آوار تبديل شده بود. خبري از آب و برق و گاز نبود. هيچ مغازهاي در شهر باز نبود. مردي ميگفت حرفهاي دولت همه دروغ است، از هليکوپتر و بولدوزر و ساير ماشينآلات براي آواربرداري خبري نيست. دولت به دروغ ميگويد که کار آواربرداري تمام شده اين درحالي است که سه روز از زلزله گذشته است. گفت ما فقط به نيروهاي مردم متکي هستيم. با اشاره به خبرهاي دروغ دولت گفت که تعداد کشتهشدگان بسيار بيشتر از 420 (تا آنموقع، تعداد کشتهشدگان 420نفر اعلام شده بود) نفري است که حکومت اعلام کرده. در منطقه زلزلهزده بيش از ششصد روستا وجود دارد که بسياري تماما تخريب شدهاند پس چگونه آمار کشتهشدهها را حدود چهارصد و بيست نفر اعلام کردهاند. او دستش را که هنگام آواربرداري مجروح شده بود، نشان داد و گفت من خودم بههمراه مردم آواربرداري ميکرديم و از نيروهاي سپاه و بسيج خبري نبود.
شهر به کمپهاي چادر مسافرتي تبديل شده بود که در نقاط مختلف برپا بود. در پارک شهر براي حدود 200-300 چادر فقط يک تانکر کوچک آب و يک ساختمان کوچک سرويس بهداشتي وجود داشت. چاههاي سرويس بهداشتي زنانه گرفته بود و مردم مجبور بودند از همان سرويسهاي متعفن استفاده کنند. دختر جواني ميگفت من اصلا نميتونم برم دستشويي. مجبورم تا شب که بيشتر مردم خوابيدند صبر کنم بعد با خواهر و مادرم ميروم پشت آن تپهها. تپهها را با دست نشان داد، حداقل 15 دقيقهاي دور بودند. کنار تانکر آب با چند زن همصحبت شديم. يکي با ناراحتي ميگفت دوباره شديم مثل دوران جنگ، دوباره آواره و بدبخت شديم. دولت نه اونموقع کاري برايمان کرد و نه الان ميکند، مگر بم را دوباره ساخت که بخواهد سرپل را بسازد؟ دست مردم درد نکند که به دادمان رسيدند و گرنه بقيه هم از سرما ميمرديم. زن ديگري گفت دولت برايمان مسکن مرگ (مردم محلي به مسکن مهر ميگفتند مسکن مرگ) ساخت که جان عزيزانمان را گرفت. ياد حرفهاي روحاني افتاديم که ديروز به سرپل ذهاب آمد و از آوارگي مردم براي خودش موقعيت ضربه زدن سياسي به جناح مخالف ساخت و تقصيرها را به گردن احمدينژاد انداخت و رفت. براي آن زنان يک تمايز اساسي وجود دارد؛ مردم، يکطرف هستند و دولت با تمام دفتر و دستک سياسي، اقتصادي و امنيتي و نظامياش طرف ديگر. دولت برايشان مساوي با جمهوري اسلامي است. حق با آنان است، مسئول اين پروژه و هر طرح بزرگ و کوچک ديگري در کشور با نظام جمهوري اسلامي است و نميتوان آن را به نام يک گروه يا جريان خاص فيصله داد. نظامي که بيتوجه به جان انسانها طرح تصويب ميکند و بيتوجهتر آن را ميسازد و تاييد فني ميکند و به مردم ميفروشد. بههرحال در ساختمانهاي مسکن مهر و بسياري از آپارتمانهاي نوساز و چند سال ساخت استانداردهاي لازم رعايت نشده است. بيشتر بهخاطر سياست بساز و بفروش و سودآوري سريع و کم کردن از قيمت ساخت مسکن با در رفتن از زير رعايت استانداردهاي لازمه. شهرداري هم راحت جواز ساخت ميدهد. اين امر باعث ريزش بسياري از ساختمانها و يا ترک خوردن ديوارها به شکل وسيع است. خانههاي روستايي هم که در قاموس جمهوري اسلامي بهحساب نميآيد. بسياري از روستاهاي استان کرمانشاه و کردستان، جادهي درست و حسابي ندارند و با يک سيل و يا برف سنگين و زلزله راه ارتباطيشان با شهرها قطع ميشود. بههمينخاطر به هنگام سانحه دسترسي به مجروحين و بيماران بسيار سخت است.اين نظامي خونخوار و فاسد است که با مرکزيت سود از روي نعش شهروندانش جلو ميرود و تنها با سرنگونياش ميتوان به فاجعهآفرينياش خاتمه داد.
راهمان را بهسمت قصر شيرين ادامه داديم. آنجا هم آب شهر قطع بود. در روز سوم بعد از زلزله تازه هلال احمر ميخواست به مردم چادر بدهد. درهاي ساختمان هلال احمر را بسته بودند و از پشت نردهها با مردم حرف ميزدند. مردم را در وضع فجيعي قرار داده بودند؛ از نردهها آويزان شده بودند تا دستشان برسد به بستههايي که تحقيرآميز از بالا به پايين انداخته ميشد. هرکس چادر ميگرفت بايد شناسنامهاش را هم گرو ميگذاشت تا بعدا چادر را پس بدهد. مسنترها توان وارد شدن به ميان انبوه جمعيت را نداشتند و از دور نگاه ميکردند و برخي به مقامات مملکت فحش ميدادند که اين چه وضعي است درست کردهاند. مردي ميگفت اينجا در هر محله مدرسه هست. ميتوانستند چادرها را به مدرسهي هر محل ببرند تا هم خلوتتر باشد هم مردم از سر و کول هم بالا نروند و هم با سازماندهي درست نيازهاي لازمه بهدست همه برسد. ديگري ميگفت اينها هدفشان کمک نيست، هدفشان بيآبرو کردن مردم است تا براي يک چادر به جان هم بيفتند. فکر ميکرديم اگر برنامهريزي و مديريتي وجود داشت که هدفش واقعا کمک به رفع مشکل بود چه خوب ميشد از ايدهها و ابتکارهاي خود مردم محلي براي سروسامان دادن به اوضاع استفاده کرد. اين تکيه به توانايي زنان و مردان آگاهشدهاي که هم درد مشترکي دارند و هم نيازهايشان را در اين موقعيت ميدانند و هم عزم برطرف کردنشان را دارند از نقاط درخشان در ساختمان جامعة سوسياليستي آينده خواهد بود.     
هرچه جلوتر ميرفتيم بيشتر با چهرهي هولناک زلزله مواجه ميشديم. نيروهاي نظامي راههاي دسترسي به بعضي روستاهاي دور افتاده را بسته بودند. دسترسي به برخي روستاها هم بهخاطر راههاي صعبالعبور عملا ممکن نبود. تنها برخي وانتهاي تويوتا و گروهي کوهنورد براي کمک بهسمت روستاها ميرفتند.
روستاي قلعه بدري و سراب ذهاب تقريبا بهطور کامل خراب شده بودند.در روستاي سراب ذهاب فقط ساختمان خانه بهداشت سالم مانده بود که آن هم تعطيل بود. آب و برق روستا قطع بود. فعلا فقط سه عدد چادر از طرف هلال احمر به مردم داده شده بود. غروب بود و آتش هيزم تنها امکان مردم براي مقابله با سوز سرما. يک بيل مکانيکي، تازه داشت کار آواربرداري را انجام ميداد. زني با گريه چادرش را جارو ميکرد. يک چادر مسافرتي خيلي کوچک. ميگفت هشت نفر هستند و دو فرزند فلج دارد. يکي از فرزندانش هم زير آوار مانده و کمرش شکسته و الان در بيمارستان بستري است. کيسهاي را نشان داد که چند غذاي آماده در آن بود. ميگفت مردم برامون غذا آوردن دستشان درد نکند ولي من نميتوانم غذا بخورم از گلويم پايين نميرود. نميدانم غم خانهخراب شدن را بخورم يا دو فرزند افليجم که در چادر افتادهاند يا فرزندي که در بيمارستان است و خبري از حالش ندارم.
وضع در روستاي تازهآباد امام عباس هم بر همين منوال بود. تعدادي از ساکنان روستا مرده بودند. دامهايشان زير آوار مانده و تلف شده بود. زني برادر ميانسالش را نشانم داد و گفت دختر بيست سالهي برادرم مثل گل پرپر شد، آوار روي سرش ريخت و مرد. برادرم هم سرش شکست. 5 نفر از فاميلهاي نزديکم هم در بيمارستان هستند. بچههاي کوچکشان کنار آتش نشسته بودند تا گرم شوند. کودکان از آسيبپذيرترينها در چنين شرايطي هستند. ميگفت شرمندهي محبت مردم هستيم که به فکرمان هستند و کمکهايشان ميرسد ولي ما داغداريم، دل و دماغ آن را نداريم که برويم چيزي بگيريم.
سوز سرما جان گرفته بود که به تازهآباد ثلاث رسيديم. بعد از بخشهايي از قصر شيرين، تازهآباد ثلاث تنها جايي در مسيرمان است که برق دارد. آب جوش ميخواستيم. در تمام مسير از کرمانشاه تا آنجا حتي يک مغازه هم باز نبود. حتي يک مرکز خبررساني يا پاسخگويي به مردم وجود نداشت. مردم، پريشان و سرگشته بودند. منبع اطلاعاتي موثق ندارند. دسترسي به برق و تلويزيون و راديو ندارند، شارژ موبايلها هم در اکثر مناطقي که برق هنوز قطع است، تمام شده بود. مردم به اخبار نيروهاي نظامي و امنيتي اعتماد ندارند. بيشتر خبرها دهان به دهان و از طريق کاروانهاي کمک مردمي يا کساني که براي ديدن اقوامشان به آباديهاي ديگر ميروند، پخش ميشود. به مراسم اربعين که هفتهي پيش از زلزله بود فکر ميکرديم. تمام سازمانها و ادارات و وزارتخانههاي کشور را بسيج کرده بودند تا پيادهروي اربعين را «باشکوه» و «دشمنشکن» برگزار کنند. خيابان به خيابان موکبهايي براي پذيرايي از زائران برپا کرده بودند که همهچيز را رايگان در اختيارشان بگذارد. راديويي ويژه آن مراسم درست کرده بودند تا زائران در جريان آخرين اخبار و اطلاعات قرار بگيرند. بسياري از مردم ميگفتند تعداد آمبولانس بسيار کم است چون حکومت، آنها را براي اربعين به عراق فرستاده است. حکومت مرتجع ديني از تمام امکانات کشور استفاده ميکند تا پايههاي ايدئولوژي پوسيدهاش را تقويت کند و تعداد هرچه بيشتري را گرفتار منجلاب خرافه و توهم کند. اما همين حکومت که گسلهاي زلزلهخيز زيادي در کشور دارد و تجربههاي هولناکي از زلزله در سالهاي دور و نزديک داشته است نهتنها برنامهاي براي مقابله با آن ندارد بلکه در خودياري مردمي هم اختلال ايجاد ميکند و بر بار مشکلات ميافزايد.
براي گرفتن آب جوش به ميان جمعي ميرويم که جلوي مغازهي کوچکي جمع شدهاند. با آنکه خودشان آواره هستند با آغوش باز پذيرايمان ميشوند و ما را به شام دعوت ميکنند. نشستيم به صحبت. همه ترسيده بودند و خوشحال بودند که زنده هستند. خانههاي برخي خراب شده بود و برخي هم تَرَکهاي کاري برداشته بود. بهخاطر پسلرزههايي که انگار تمامي نداشت، ميترسيدند وارد خانهها شوند. اينجا چادر مسافرتي داشتند اما تعداد آن کم بود و کفافِ جمعيت را نميداد. ميگفتند ثبتناممان کردهاند و کارتهاي ملي را هم بردهاند تا برايمان چادر بياورند اما سه روز است که خبري نشده است. اعضاي شوراي شهر صبح با هم درگيري مسلحانه پيدا کرده بودند که کي کمکها را تحويل بگيرد. يعني بالا بکشد! يکي از مسنترها ميگفت من که شب در خانهام ميخوابم و از زلزله هم نميترسم. بالاخره يک مرگ به دنيا بدهکارم، حالا چه با زلزله چه به هر شکل ديگر بايد ديد قسمت من در چيست. فکر ميکرديم باور غلط و مرتجع قضا و قدر و خواست خدا، جان چند نفر از اين کشتهشدگان را گرفته است؟ حکومتي که بهجاي آموزش نکات ايمني و ايجاد آمادگي براي حوادث طبيعي فقط به مردم ياد ميدهد تسليم سرنوشتِ «تعيين شده» توسطِ خدايي موهوم باشند. مردم در لحظهلحظهي زندگيشان تاوان حاکميت يک دولتِ ارتجاعي ديني و تصمياتِ ضد مردمي او را ميدهند. دولتي که در آن جاي علم را خرافه و اباطيل گرفته است.
به ثلاث باباجاني که رسيديم باز با همان صحنهها روبهرو شديم. کمبود چادر و پتو، سرماي هواي، آوارگي مردم، قطع برق و... تمام چهارراهها و ميدانهاي شهر توسط نيروهاي امنيتي مسدود شده بود. هر حرکت و فعاليتي بهدقت بررسي ميشد. انگار حکومتنظامي ناگفته در شهر حاکم بود. فضاي امنيتي شهر، بيشتر شبيه شرايطِ سرکوب شورش بود تا منطقهي زلزلهزده. تعدادي از وانتهاي تويوتا که در مرز بانه با آن کار قاچاق انجام ميشود براي کمک بهسمت منطقه زلزلهزده ثلاث در حال حرکت بودند. صف بزرگي از ماشينهاي شخصي و کاميون با نوشتههايي مثل «ستاد کمکهاي مردمي»  از بانه و سقز و بوکان و مريوان و سنندج و کرمانشاه، عزم بزرگ مردم عمدتا کُرد را نشان ميداد. وجود تعداد زيادي از جوانان و بياعتمادي و بيتوجهيشان به نيروهاي حکومتي باعث ترس حکومت از امکان ادارهي منطقه توسط نيروهاي مردمي شده بود. يک دليل اعزام اين حجم از نيروهاي نظامي به منطقه مقابله با «خطر خودگرداني» در عمل توسط نيروهاي مردمي است و اين هميشه کابوس حکومتي بوده که بر سرکوب مليتها و عظمتطلبي فارس و مذهبِ شيعه استوار است. در مسير ثلاث باباجاني بهسمت جوانرود، نوجوانان و مردم شهرهايي مانند جوانرود و روانسر و روستاهاي کنار جاده سر راه با در دست گرفتن کاغذها و بنرهايي با عنوان «زور سپاس» (خيلي ممنون) از سيل عظيم همبستگي مردم با زلرلهزدگان تشکر ميکردند. همبستگي عظيم مردم بهخصوص مردم کردستان ميتواند پايهاي براي انجام تغييرات عظيم بهمنظور يک انقلاب باشد. در راه روي شيشهي ماشيني نوشته بود: «دوباره ميسازمت ثلاث، اينبار با دقت بيشتر». البته که بايد با دقتِ بيشتر ساخته شود. اما تحت اين روابط طبقاتي حاکم حتا با وجود معماران و مهندسين دلسوز، چنين اتفاقي نخواهد افتاد. چرا که کل ساختار و تمام شبکههاي درهم تنيدهاش بر پايه کسب سود و سود و سود بيشتر کار ميکند. سيستم کهنهي سرمايهداري را با «مهندسي و معماري دقيقتر» نميتوان و نميشود درست کرد. اين سيستم را بايد در هم کوبيد و دور انداخت و دنيايي نو با ارزشها و اصول نو ساخت.
زلزله يک حادثهي طبيعي است که اتفاق افتاد. اما بيشترين آسيبها را نه زلزله، بلکه ساختار سرمايهدار-ديني حاکم بر ايران بهوجود آورد. نداشتن برنامه و آمادگي براي وقوع زلزله، آگاه نکردن مردم در اين باره و ندادن آموزش به آنها براي چنين سوانحي، باعث ميشود که مردم شوکه شوند و توان نشان دادن عکسالعملهاي مناسب و حياتي را نداشته باشند. شکاف عميق طبقاتي و گسترش فقر و عقبنگهداشتن عامدانهي بخشي از کشور توسط حکومت، مردم را به سکونت در خانههاي ناامن و کاهگلي و حلبيآبادهاي کنار شهرها سوق ميدهد و همينها ميشوند قربانيان اصلي چنين حوادثي. مرکزيت سود و انباشت سرمايه جايگزين رعايت ايمني مسکن ميشود و همين امر، خانهها را به بمب ساعتي براي ساکنانشان تبديل ميکند. در چنين ساختاري نه انسانها و نه زندگي و مرگشان هيچ اهميتي ندارد؛ همهچيز در خدمت سودآوري و انباشتِ ثروت توسط اقليتي سرمايهدار انگلصفت است که قدرت سياسي را در دست گرفته و از اين قدرت براي تعيين سمت و سوي جامعه، اقتصاد جامعه، چگونگي تخصيص منابع و غيره (باز هم در خدمت به منافعِ طبقاتي خودشان) استفاده ميکنند. چنين وضعيتي را نبايد تحمل کرد. در مقابل چنين جنايتهاي وحشيانه و همهجاگستر نبايد سکوت کرد. اين درد و رنجهاي بيدليل تنها يک  چاره دارد: با رهبري حزب کمونيست و مبارزة  و دخالتگري آگاهانه ميليونها انسان، درهم شکستن دولت جمهوري اسلامي از طريق يک جنگ انقلابي با هدفِ برپايي جامعهي نوين سوسياليستي و ادامهي راه بهسمتِ دستيابي به کمونيسمِ جهاني.

«آتش»