۱۳۹۵ بهمن ۱, جمعه

سرسخن

مرگ يک جنايتکار
صف سوگواران!


سرسخن از نشریه آتش  شماره ۶۳

21  دی ماه 1395 روزی بود که به جز طرفداران همیشگی جمهوری اسلامی از دو جناح اصولگرا و اصلاح‌طلب، صدها هزار نفر از مردم تهران که الزاماً از پایۀ اجتماعی حاکمیت نیستند هم، زیر تابوت اکبر هاشمی رفسنجانی صف کشیدند و سوگواری کردند. این که جمعیت شرکت­ کننده در این مراسم به ادعای رسانه‌های حاکم 5/2 میلیون نفر بود یا بنا به یک تخمین هندسی از فضا و محیط، حداکثر 330 هزار نفر (1)، اصلا در این رویداد عمده نیست. مسئله این است که بخشی از خُرده ­بورژوازی و قشرهای شهری بنا به خصلت طبقاتی متزلزل و بی‌ثبات‌شان، چند سالی است تصمیم گرفته‌اند باعنوان «رهبر جنبش اصلاحات» و «حامی منافع مردم» زیر عبای آلوده به جنایت و فساد اکبر هاشمی رفسنجانی بروند و نمایش جمعیت 21 دی و سایر واکنش‌های سمپاتیک به مرگ هاشمی، اوج نمادین این حقارت بود. این وضعیت، بیان یک قطب‌بندی نامساعد و پیچیدگی‌های صحنۀ سیاسی جامعه است و ضرورت دخالت‌گری آگاهانه و انقلابی و تغییر صحنه به‌سمت راه دیگری را بیش از پیش، تاکید می کند.


سیمای یک جنایت‌کار
در کارنامۀ سیاسی هاشمی رفسنجانی موارد متعددی از جنایت علیه مردم را می‌توان به وضوح نشان داد اما اصلی‌ترین‌شان، مشارکت مستقیم و تعیین‌کننده در بنای جمهوری اسلامی است. دولتی که بر ویرانه‌های انقلاب ناکام ماندۀ مردم ایران و از تلفیق قوانین پوسیدۀ اسلامی با وحشیانه‌ترین اَشکال بهره‌کشی طبقاتی، بنا شد و پیش از عروجِ پدیده‌هایی مانند القاعده، طالبان و داعش، نخستین دولت اسلامی را بنا کرد. دولت اسلامی هاشمی و امامش که در رأس آن حزب چماق به‌ دستان جمهوری اسلامی با حضور شخصیت‌هایی چون میرحسین موسوی، محمد بهشتی، علی خامنه‌ای، محمد خاتمی و قضات جنایتکار شرع مانند موسوی اردبیلی، خلخالی، یوسف صانعی، گیلانی و غیره قرار داشتند، تثبیت حاکمیت‌اش را مدیون سرکوب خونین جنبش‌های مردمی و سازمان‌های کمونیستی و مترقی بود؛ سرکوب جنبش زنان و تحمیل حجاب اجباری و قوانین شریعت، سرکوب جنبش‌های دهقانی و ملی در ترکمن صحرا، کردستان و خوزستان، سرکوب جنبش دانشجویی در ضدِ انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه‌ها، سرکوب جنبش کارگری و در نهایت سرکوب تمام عیارِ کل جامعه پس از خرداد 1360 که خطِ خونین آن تا قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 بی‌وقفه ادامه پیدا کرد. تحمیل جنگ ارتجاعی هشت ساله همراه با صدام حسین به توده‌های مردم دو کشور ایران و عراق که جز انبوهی از استخوان‌های سوخته و ویرانی بی‌انتها باقی نگذاشت و ترویج ارتجاع اسلامی و اسلام‌گرایی در سراسر منطقه و جهان از دیگر فعالیت‌های اصلی جمهوری اسلامی در دهۀ تثبیت‌اش بود. هاشمی رفسنجانی در تمامِ این دهه در بالاترین سطوح اجرایی، امنیتی، نظامی و قضایی حضور تعیین‌کننده و موثر و فعال داشت.
پس از مرگ خمینی و پایان جنگ، رفسنجانی نقش اصلی را در به رهبری نشاندن علی خامنه‌ای بازی کرد و به عنوان رئیس دولت، یک برنامۀ جنایتکارانۀ اقتصادی با عنوان «سازندگی» را درپیش‌گرفت. هدف این برنامه رشد هرچه بیشتر مناسبات سرمایه‌داری و ادغام مضاعف ساختار اقتصاد ایران در مدار و متن سرمایه‌داری جهانی امپریالیستی بود. طرح‌های ریاضت اقتصادی و «تعدیل ساختاری» دولت هاشمی، کمر اکثریت طبقۀ کارگر ایران و دیگر مزدبگیران خُرد و اصطلاحا «دهک‌های پایین» جامعه را شکست و بی‌ثباتی شغلی، بی‌کاری، گرسنگی و فلاکت بیشتر برای آنان به ارمغان آورد. وجوه دیگر این برنامه مانند پیوند کشاورزی ایران به سرمایۀ جهانی، در بلند مدت به ویرانی بیشتر ساخت اقتصادی جامعه و مهاجرت روستاییان به حاشیۀ شهر‌های بزرگ، گسترش زاغه‌نشینی و در نتیجه افزایش اعتیاد و تن‌فروشی منجر شد. تغییرات اکولوژیک ناشی از سد سازی‌های «سردار سازندگی»، نابودی محیط‌زیست و خشک‌شدن دریاچه‌ها و تالاب‌های متعدد را به دنبال داشت و پروژه‌های دیگری مانند کارخانه‌جات سیمان، واردات خودرو، اتومبیل‌سازی و مجتمع‌های پتروشیمی بر آلایندگی هوا افزود.
رفسنجانی در دهۀ 70، حامی سرسختِ دخالت سرداران جنایتکار سپاه و بسیج در پروژه‌های اقتصادی بود و حلقه‌های متعددی از نهادهای رانتی و پول‌شویی را با محوریت خانواده و نزدیکان و دستیارانش به وجود آورد. این پدیده در روند گسترشش به شکل‌گیری غدۀ سرطانی رانت‌خواری و فسادِ بیشتر مالی در اقتصاد ایران تبدیل شد. در دهۀ 70 وزارت اطلاعات دولت هاشمی رفسنجانی برنامۀ ترور و کشتار رهبران و اعضای اپوزیسیون، روشنفکران، منتقدین، دگر اندیشان و هنرمندان را در داخل و خارج از کشور به صورت رسمی و سیستماتیزه پیش می‌برد و او بدون شک از بلند‌پایه‌ترین جنایت‌کاران تاریخ معاصر ایران است. هاشمی با بهره‌جستن همزمان از سُنت مصلحت اندیشی شیعی و پراگماتیسم لیبرالی، بارها پروژه‌های حذف، ترور و سرکوب مخالفین و منتقدین نظام مقدسش را پیش گذاشت و یا سر به نشانۀ تایید آن تکان داد.
سیمای جنایت‌ پوشان
فرق است میان قضاوت کردن دربارۀ یک مسئول درجۀ چندم جمهوری اسلامی با فردی مانند اکبر هاشمی رفسنجانی. بار جنایت و کشتار چنان در کارنامه و اندیشۀ هاشمی سنگین است که در قبال آن نمی‌توان حد وسط را گرفت و موضعِ میانه اتخاذ کرد. در مواجهه با پدیدۀ رفسجانی شما یا تمام قد علیه بهره کشی و ستم، جنایت و ترور هستید یا تا گردن در پوشاندن و توجیه آن غرق می‌شوید. و دومی اتفاقی است که مدت‌ها است در ادوار مختلف انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و مجلس خبرگان تا کارناوال «علی اکبر خوانی» روز 21 دی افتاده است. مهم نیست مدافعین و یا توجیه گران هاشمی از «چپ» و راست با چه انگیزه، نیت و تحلیلی مُهر تأیید و قلم بخشش بر عملکرد او می‌گذارند، مهم این است که نام و عمل او چنان به ستم علیه مردم آلوده و عبایش چنان به خون آغشته است که هر ذره‌ای تلاش برای سمت‌گیری با او یا توجیه و توصیه‌اش، بی درنگ به یک انتخاب حیاتی برای هر فردی منجر خواهد شد: انتخاب میان شرافت یا بی شرفی! هر مقدار توجیه امثال رفسنجانی‌ها، هر ذره تردید در نقش داشتن او در کشتار و جنایت و ستم بر مردم، هر اندازه امید و سمت‌گیری با امثال او و دولت و نظام و سیستمی که بنا نهادند، به همان میزان بیانگر غرق شدن افراد در سازش با رژیم، همدستی با جنایت و تن دادن به ذلت سکوت در برابر ظلم و همگامی با مرتجعین و ستمگران است.
سمت‌گیری بورژوایی و خُرده بورژوایی با هاشمی رفسنجانی و عملکرد او، وقتی به توجیه و سفسطه‌هایی از این دست می‌انجامد که «او هیچ نقشی در جنایت‌ها نداشت و فقط سکوت کرد» یا «او مردم را تنها نگذاشت و مردم هم تنهایش نگذاشتند»، آن‌گاه دیگر خصلت تبهکارانه پیدا می‌کند. به قول برشت «آن کسی که حقیقت را نمی‌داند و نمی‌گوید، جاهل است اما آن کسی که حقیقت را می‌داند و نمی‌گوید، تبهکار است» و نسبت به تبهکاری اجتماعی هرگز نباید روادار و شکیبا بود. موضع تعرضی داشتن در مقابل چنین یاوه‌های ارتجاعی و ضد انقلابی، یک مسئولیت اخلاقی و سیاسی در مبارزه با حاکمیت است. جامعه‌ای که حتی صد هزار نفر از مردمش مردم به معنای کسانی که پایۀ اجتماعی و تاریخی هواداری از جمهوری اسلامی نبوده اند در مراسم تدفین یکی از پدرخواندگان فساد و جنایت شرکت می‌کند، پتانسیل و بذرهای هولناکی از تن دادن به فاشیسم و ارتجاع را در خود حمل می‌کند. به این تن سپردن به ارتجاع، به این سمت‌گیری، به این چشم بستن بر واقعیت ستم و قتل و کشتار نباید مجال آسوده نفس کشیدن و رجزخوانی داد. بهای هر سطحی از دفاع از رفسنجانی، فروختن شرافت و لگد کردن اخلاق است.
این گزارۀ سراپا دروغ که «هاشمی در دورۀ پایان حیات سیاسی‌اش، جانب مردم را گرفت» باید تحقیر و رسوا شود. کدام مردم؟ کدام جانبداری؟ رفسنجانی، همواره رفسنجانیِ جمهوری اسلامی بوده است و مواضعِ سیاسی‌اش با مصلحت دولت جمهوری اسلامی تعریف و تعیین می‌شد. مهم‌ترین دغدغۀ او در تمام دوران زندگی‌اش، حفظ سلطۀ طبقات حاکم بر اکثریت مردم از طریق تداوم حاکمیت دولت جمهوری اسلامی بود. او چه هنگامی که در رکاب امامش حکم قتل عام و جنگ ارتجاعی را پیش می‌برد و چه وقتی با «اجتهادهای متفاوت» در برابر جناح دیگر حاکمیت می‌ایستاد، به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد منافع توده‌های مردم به ویژه کارگران و زحمتکشان بود. تشدید اختلاف منافع و اختلاف نظر درون هیئت حاکمۀ جمهوری اسلامی که ناشی از تضاد جناح‌های مختلف رقیب بود، نه بر مبنای منافع مردم، بلکه بر سر سمت‌گیری با این یا آن قدرت امپریالیستی (آمریکا و غرب یا روسیه و چین) یا چگونگی سرکوب اعتراضات مردمی و نحوۀ ادارۀ دولت و روابط بورژوایی ِ حاکم بر جامعه صورت گرفت، به نحوی که تمام آن‌ها در نهایت به بقای حاکمیت جمهوری اسلامی خدمت کند. هاشمی رفسنجانی در حفظ هژمونیِ دولت سرمایه داریِ اسلامی در ایران و تداوم چرخیدن چرخِ بهره کشی و استثمار طبقاتی، هیچ تردید و شبهه‌ای نداشت. اما بخشی از بورژوازی و خُرده بورژوازی ایران بنا به علل مختلف ناشی از منفعت‌ جویی‌های حقیر طبقاتی و ترس و بی ثباتی و احساس نا امنی، در مقاطعی به ویژه در وقایع سال 88 و سپس بهار 92 و روی کار آمدن دولت روحانی، به دفاع و توجیه و تقدیس هاشمی و ائتلافش پرداختند. سخنگویان سیاسی و فرهنگی بورژوازی و خُرده بورژوازی در کسوت نویسنده، شاعر، مترجم، بازیگر، کارگردان، استاد دانشگاه، نوازنده، روزنامه نگار، منتقد، تحلیل‌گر، ورزشکار و غیره به شکل علنی و رسمی، نقش مهمی در این مجلس خیانت جمعی بازی کردند. وظیفۀ اصلی شان، پایان دادن به تزلزل‌های وجدانِ معذب آن بخش‌هایی از جامعه بود که تردید داشت آیا می‌توان به قاتلین آن همه روشنفکر و نویسنده و جان‌های عاشق رأی داد و با دشمنان مردم بیعت کرد؟ و ارزان مایه‌ها و ناروشنفکران کوته فکر و حقیر بانگ برداشتند که: بله می‌توان، پس زنده باد خیانت و خودفروشی!
بخشی از خُرده بورژوازی در تبعات ناشی از شکست انقلاب 57 و روند نزولی انقلاب جهانی و فقدانِ یک بدیل انقلابی و راهگشا در صحنه سیاسی، چنان بی رگ و تحقیر شده است که از چشم بستن بر هر لجن و از تن دادن به هر سازش و تسلیمی ابا ندارد. سقف خواست و افق دیدش، در برابر تحقیر و سرکوب حاکمیت فاشیستی، مدام پسرفت می‌کند و به سطح پایین‌تری از انتظار و سطح بالاتری از همزیستی و تمایل به ستم و ستمگر نزول می‌کند. این قشر همیشه منافع طبقاتی‌اش را به عنوان «منافع جمعی» همۀ طبقات معرفی کرده و با عناوین مختلفِ «منافع ملی»، «جنبش دمکراسی خواهی مردم ایران»، «مصالح عمومی جامعه»  و غیره تبلیغ می‌کند. از آن‌جا که امروزه بخش مهمی از مبارزۀ تئوریک، سیاسی و ایدئولوژیک پرولتاریا با بورژوازی از معبر مبارزه با توهمات خُرده بورژوازی می‌گذرد، رسوا کردن سندروم سمت‌گیری با نظام جمهوری اسلامی و قاتلین و شکنجه گرانش، یک ضرورت مداوم است.
باب آواکیان رهبر جنبش کمونیستی جهانی و صدر حزب کمونیست انقلابی آمریکا می‌گوید: «معرفت شناسی و اخلاق در یک نقطه با یکدیگر تلاقی می‌کنند و جایی هست که باید ایستاد و گفت پرهیز از دیدن این مسئله غیر قابل قبول است» (2) و موضع‌گیری در قبال هاشمی رفسنجانی دقیقاً یکی از همین نقاط است. نمی‌توان واقعیتِ خونین و نفرت انگیز عملکرد و اعتقادات او را ندید و بر آن شورش نکرد. این مسئله به همراه افشاگری مداوم از خط، ایدئولوژی و جهان بینی هاشمی و دولت و جامعه‌ای که او و امامش و دیگر مؤتلفینشان بنا کردند، حلقۀ کلیدی در برخورد با حقارت و توهم خُرده  بورژوازی طرفدار امثال هاشمی است. این پروسۀ نفی و نقد و مبارزه با توهمات، باید با طرح آلترناتیو مادی، مطلوب و واقعی یعنی انقلاب کمونیستی بر اساس سنتز نوین کمونیسم همراه باشد. تشریح صحت علمی کمونیسم، تبیین حقانیت ایدئولوژیک آن، اثبات مطلوبیت جامعۀ مورد نظر و اهدافش و تصویرسازی از مُدل جامعۀ آینده از طریق یک برنامۀ دولت بدیل سوسیالیستی، آن وجه ایجابیِ استراتژیکی است که در تمام پروسۀ مبارزات و تبلیغ و ترویج و سازماندهی‌مان در میان توده‌ها باید آن را در دست بگیریم.
هاشمی رفسنجانی مُرد، اما مبارزه برای سرنگونی انقلابیِ نظامی که او بنا نهاد ادامه دارد. n
«آتش»

یادداشت‌ها:
1. http://payeshonline.com/news/128230/

2. آواکیان، باب (1395) راهی دیگر. ترجمه منیر امیری. نشر آتش.ص26

زمان کندن گور این نظام است

زمان کندن گور این نظام است
ستاره مهری
از نشریه آتش  شماره ۶۳

اوایل دی ماه بود که ماجرای گورخواب‌های نصیرآباد مانند سیلی بر صورت از وفور درد، کرخت‌شده‌ی جامعه خورد. گرانی و تورم، نرخ بیکاری، کشاورزی نابودشده، اقتصاد در حال احتضار، سرکوب، خفقان، اختلاس‌های کلان، حقوق‌های نجومی، فقر، حاشیه‌نشینی، اعتیاد، کارتن‌خوابی و... ارتباط تنگاتنگ با هم دارند و حاصل کارکرد سیستم سرمایه‌داری جمهوری اسلامی هستند. در ایران و مخصوصا شهرهای بزرگ مثل تهران، برای مشاهده‌ی بی‌خانمان‌ها و کارتن‌خواب‌ها لازم نیست زحمت گشتن به خود بدهی. کافی است در خیابان‌های اصلی  شهر مانند خیابان ولیعصر راه بروی. هر جا که چشم بگردانی، بساط گسترده‌ی گدایی، کودکان و نوجوانان و حتی بزرگسالان فال فروش و گل فروش و آدامس فروش و نوازنده، احاطه‌ات کرده‌اند. شب‌ها کمتر کوچه و خیابانی از شهر است که‌ کارتنی در آن، مامن  بی‌خانمانی نباشد؛ همین وضع را چند برابر کن تا برسی به حاشیه‌ها و حلبی‌آباد‌های اطراف شهر. افرادی که در اثر فقر و بیکاری از شهرها و روستاهایشان در جنگ برای بقا به تهران سرازیر شده‌اند، مدت زیادی است که دست فروش‌ها و آدامس فروش‌ها و... شامل طیف گسترده‌ای از افراد می‌شوند از کودک و پیر و جوان از بلوچ و افغانستانی و تر ک و کرد و... جغرافیای سنی و مکانی گسترده‌تری و زندگی افراد بیشتری درگیر فقر و خیابان شده است.  همه‌ی این‌ها نتیجه‌ی کشاورزی مرده در روستاها و ورشکستگی صنعت و کمبود کار در شهرها است. طبق اعلام مرکز آمار ایران، نرخ بیکاری در تابستان 95 با معیار یک ساعت کار در هفته با دستمزد 3.760 تومان معادل 12.7 درصد است. نرخ بیکاری جوانان (15 تا 24 سال) در بهار 95 معادل 27.8 درصد بوده است. بر اساس تازه‌ترین گزارش مرکز آمار نرخ تورم، 7.2 در آذر 95 اعلام شده است. حقوق ۷۱۲ هزار تومانی کارگران در سال 94 به ۸۱۲ هزار تومان در سال 95 افزایش یافت این درحالی است که طبق اعلام مرکز پژوهش‌های مجلس، خط فقر در همین بازه زمانی معادل دو میلیون و ۳۰۰ هزار تومان اعلام شده بود؛ یعنی حقوق زیر این رقم مساوی حضور در محدوده «زیر خط فقر» است، این رقم را مقایسه کنید با 3.760 تومانی که معیار بیکار نبودن فرد است! فاصله‌ی زیاد این دو رقم نشانگر اوضاع نا‌به‌سامان معیشت در جامعه است. در نظر بگیریم که هنوز این نا‌به‌سامانی مربوط به افراد شاغل با شغل ثابت است. این اوضاع نا‌به‌سامان  را برای افرادی که چنین امکانی ندارند، به‌طور تصاعدی بالا ببرید. نتیجه‌ی عینی این آمار و ارقام سروته زده شده می‌شود سقوط هزاران و میلیون‌ها زن و مرد و کودک از دهک‌های پایینی جامعه به ورطه‌ی حاشیه-نشینی و کارتن‌خوابی. افرادی که جمعیتشان بین یازده تا هجده میلیون نفر تخمین زده می‌شود، یعنی حدود یک ششم جمعیت کشور حاشیه‌نشین هستند و شیب تند سکوی این سقوط، زیر پای میلیون‌ها نفر دیگر هم قرار دارد.
مسئولان زیادی از رییس جمهور گرفته تا استاندار تهران و وزیر رفاه و رییس سازمان بهزیستی و فرماندار شهریار و... به این خبر  واکنش نشان دادند. بخش مشترک تمام این واکنش‌ها، تلاش بود برای عادی جلوه دادن وجود فقر در جامعه و وارد کردن یک سازمان یا وزارت‌خانه‌ی دیگر به‌عنوان متولی رسیدگی به این‌گونه موارد در جامعه تا نقش و مسئولیت خود را در آن کتمان کنند. فرماندار شهریار، روح‌الله حسین‌زاده دادستان عمومی و انقلاب شهریار، حسین ‌هاشمی استاندار تهران هم‌صدا اعلام کردند که «افراد حاضر در محل آرامستان نصیرآباد معتادان متجاهر هستند، نه بی‌خانمان.»  و بیان کردند که این افراد علاقه‌ای به رفتن به کمپ ندارند و از تلاش برای ساخت گرم‌خانه و انتقال آن‌ها حرف زدند. منطق مسئولان در جدا کردن مقوله‌ی اعتیاد از بی‌خانمانی و فقر، نشان‌دهنده‌ی این است که نه خواست و نه توان حل چنین پدیده‌های گسترده‌ی اجتماعی در بدنه‌ی ساختار قدرت وجود ندارد. روزنامه‌ی همشهری در تاریخ 31 فروردین 94 از قول قائم مقام دبیر کل ستاد مبارزه با مواد مخدر نوشت: «گردش مالی خرده‌فروشی مواد مخدر در کشور، روزانه 200 میلیارد تومان است.» وجود چنینی رقم کلانی در سطح خرده‌فروشی، بیانگر وجود یک صنعت گسترده و پول‌ساز در سطح کشور است و سرنخِ مافیای قدرتمند آن در راس قدرت سیاسی حاکم و نیروهای نظامی و امنیتی‌اش قرار دارد. دامنه‌ی شیوع اعتیاد به مواد مختلف سنتی و صنعتی چنان گسترده است و سن ابتلا به آن به حدود 12 سال کاهش یافته است که چندی پیش برخی را مجبور کرد طرح تشکیل کمپ‌های ترک اعتیاد  نوجوانان را مطرح کنند. نداشتن امید به زندگی و آینده و افسردگی، بیکاری و تبعات آن، وفور مواد مختلف و دسترسی آسان به آن، جوانان و نوجوانان را به ورطه‌ی اعتیاد می‌کشاند و نیرو و پتانسیل آن‌ها برای سازندگی و حتی حرکات اعتراضی، پای بساط اعتیاد، دود می‌شود و به هوا می‌رود. استراتژی مسئولان در جدا کردن وضعیت و سرنوشت معتادان از عوامل انگیزشی محیطی و اجتماعی، پنهان کردن نقش تبهکارانه نظامشان در ایجاد چنین وضعیتی است و مانند این است که خرده‌ریزه‌ها را با پا زیر فرش پنهان کنی در حالی که سوت میزنی و مواظبی کسی مچت را نگیرد.   
فقر، اعتیاد، بی‌خانمانی و... زاده و لازمه‌ی حذف‌ناشدنی  جوامع طبقاتی هستند. وجود گرم‌خانه و انتقال افراد بی‌خانمان برای ساماندهی آنان در بهترین حالت به پاک کردن صورت مساله می‌پردازند و نه حل آن. برای حرکت به‌سوی حل چنین مسائلی باید عوامل ایجادکننده‌ی آن را نشانه گرفت و برچیدن جوامع طبقاتی تنها راه واقعی تلاش برای حل آن است. نگاهی به تجربه‌ی جوامعی مانند شوروی و چین در دوران حاکمیت سوسیالیسم و کارهایی که در این دو کشور رخ داد نشان می‌دهد که چنین معضلاتی قابل حل هستند. در شوروی بعد از انقلاب سوسیالیستی در سال 1917 یکی از اتفاقات مهم این بود که دهقانان را قادر ساخت تا زمین‌های اشراف را صاحب شوند. نخستین برنامه‌ی اقتصادی شوروی با شعار «ما یک دنیای نوین می‌سازیم» شروع شد و میلیون‌ها نفر زن و مرد دهقان و کارگر درگیر بحث و اجرای آن شدند تا فقر و محرومیت و شکاف‌های اجتماعی را ریشه‌کن کنند. اوضاع چین قبل از انقلاب فلاکت‌بار بود. جمعیت عظیم دهقان چین مجبور بودند زمین از ملاکین اجاره کنند، اجارهی آن‌ها را بدهند و چون درآمدشان کفاف نمی‌کرد مجبور بودند همواره وام‌هایی با بهره‌ی 30 تا 100 درصد از مالکین بگیرند. باید به دولت و مقامات محلی هم مالیات می‌دادند. درگیر عواقب خشکسالی‌های مداوم بودند. از شدت فقر مجبور بودند برگ درختان را بخورند یا حتی گاهی یکی از فرزندانشان را بفروشند. زنان شب‌ها در کارخانه‌های نساجی زندانی می‌شدند، وضعیت بهداشت و سواد، در پایین‌ترین سطح بود. میانگین امید به زندگی 32 سال بود و جمعیت عظیمی(حدود 60 میلیون نفر) معتاد بودند. اما بعد از انقلاب به رهبری مائو تسه دون، ورق چرخید. انقلاب ارضی، ریشه‌ی ستم ملاکین را برکند و دولت سوسیالیستی اعتیاد را از بین برد.1   کاشت و استفاده از محصول براساس منفعت جامعه صورت گرفت نه سود. دهقانان امکان یافتند سواد بیاموزند. سیلی از «پزشکان پابرهنه» برای نجات جان مردم در نواحی دوردست، به‌راه افتاد.2 تمام این اتفاقات در بستر یک انقلاب عظیم سوسیالیستی رخ داد و زندگی میلیون‌ها نفر را متحول کرد. مردم آن جوامع با کمک یک حزب پیشاهنگ کمونیستی، ضرورت انقلاب را دریافتند، در مسیر آن حرکت کردند و نتایج آن را هم دیدند.
اضطرار انقلاب  در جامعه‌ی ما هم آماسیده است. روی  هر کجا که دست بگذاری با انبوهی از ویرانی هولناک نتیجه‌ی نظام سرمایه‌داری جمهوری اسلامی روبرو‌ می‌شوی. از وضعیت صنعت و کشاورزی گرفته تا زنان و جوانان و کارگران و دانش‌آموزان و دانشجویان و محیط زیست و... هیچ چیز سر جایش نیست. همه چیز درگیر آنارشی سرسام‌آور تولید و مصرف کالایی است. ضرورت انقلاب وجود دارد و از طرف دیگر، امکان آن و مطلوب بودن آن. از روند حادشونده‌ی تضادهای درونی جناح‌های مختلف قدرت که آخرین آن‌ها در دعوای قوه‌ی مجریه و قوه‌ی قضاییه نمود یافت تا ایستادن بر لبه‌ی تیغ در اوضاع حاد خاورمیانه، وخامت روزافزون شرایط معیشت زندگی مردم، شکاف عظیم تضاد طبقاتی و اختلاف سطح زندگی توده‌های عادی با میلیاردرها و نارضایتی عمومی از این اوضاع، همگی واقعیت‌هایی عینی هستند که بر مبنای آن و با رهبری یک حزب انقلابی می‌توان برای پایان بخشیدن به نابرابری و استثمار به‌سمت یک انقلاب سوسیالیستی پیش رفت.       
باب آواکیان رهبر جنبش کمونیستی جهان و صدر حزب کمونیست انقلابی در آمریکا در یکی از آثار خود می‌پرسد چرا در جامعه‌ی سرمایه‌داری حقی به نام «خوردن» وجود ندارد؟ و می‌گوید: «در چهارچوب دینامیک‌های سرمایه‌داری چنین حقی ممکن نیست...شمار عظیمی از مردم جهان به‌اندازه‌ای که برای سلامت انسان لازم است دسترسی به غذا ندارند و عموما قادر به تامین شرایط سلامتی خود نیستند. بنابراین در سرمایه‌داری مردم از حق ابتداییِ خوردن هم محروم هستند. اگر آن را به‌عنوان "حق" اعلام کنیم و مردم برای گرفتن "حق" خود به اماکنی که غذا به‌عنوان کالا فروخته می‌شود رفته و اعلام کنند "ما حق خوردن داریم و این حق اساسی‌تر از حق شما در توزیع فرآورده‌ها به‌عنوان کالا و انباشت سرمایه است" و بعد شروع به برداشتن و خوردن آن‌ها کنند، می‌دانیم که چه اتفاقی می‌افتد هر زمان که مردم چنین کاری کردهاند چه شده است: "غارتگران خیابانی را به گلوله ببندید!"»3 
در جامعه‌ی سرمایه‌داری تا زمانی میتوانی بخوری که کاری داشته باشی و تا زمانی می‌توانی کار کنی که این کار در خدمت انباشت سرمایه باشد. این روند در مورد داشتن سرپناه و... هم همین‌گونه است. به راه افتادن خروش خشم گرسنگان و بی‌سرپناهان به‌سمت ریشه‌کن کردن این شرایط مستلزم آن است که آگاه شوند راه حلی وجود دارد و جامعه‌ای  از نوعِ دیگر را می‌توان بنا کرد و از همین امروز برای ساختن آن جامعه متشکل شوند. n


یادداشت‌ها:
1    1.  برای مطالعه‌ی بیشتر در این باره به مطلب «چگونه چین انقلابی بر مواد مخدر غلبه کرد؟» در سایت حزب کمونیست ایران (م‌ل‌م) مراجعه کنید.
 www.cpimlm.com
2. برای مطالعه‌ی بیشتر در این باره به کتاب «تاریخ واقعی کمونیسم» اثر ریموند لوتا، ترجمه منیر احمدی، انتشارات حزب کمونیست ایران (م ل م)، به همین سایت مراجعه کنید.
3. «پرنده‌ها نمی‌توانند کروکودیل بزایند اما بشر می‌تواند افق‌ها را درنوردد» اثر باب آواکیان، انتشارات حزب کمونیست ایران (م‌ل‌م) . نسخه‌ی کامل این اثر را در همین سایت ببینید.


معرفي کتاب «نقد جهان اوجالان» - فصل دوم

معرفي کتاب «نقد جهان اوجالان»

مقدمه و فصل اول
نام کتاب: نقد جهان اوجالان
نويسنده: صلاح قاضيزاده با همکاري اميد بهرنگ
ناشر: انتشارات حزب کمونيست ايران (مارکسيست لنينيست مائوئيست)
سال نشر: چاپ اول آذر 1395

از نشریه آتش  شماره ۶۳

نقد جهان اوجالان عنوان کتابي است که از سوي حزب کمونيست ايران (م ل م) منتشر شد. موضوع کتاب، بررسي نقادانهي جهانبيني و خط سياسي عبدالله اوجالان رهبرِ در حبس پ.ک.ک (حزب کارگران کردستان) است. اين نقد تلاش کرده است تا با بهکار گرفتن روششناسي ماترياليست ديالکتيکي و معرفتشناسي علمي و مشخصا با تکيه بر سنتزنوين کمونيسم باب آواکيان، واقعيت و محتواي طبقاتي انديشهي اوجالان را وراي ادعاهايش آشکار کند. اين بررسي با مطالعه و تحليل بيش از 15 کتابِ اصلي اوجالان نوشته شده که در فاصلهي سالهاي 1978 تاکنون منتشر شدهاند. آخرين آثار اوجالان که مجموعهي 5 جلدي با عنوان مانيفست تمدن دمکراتيک است و از سال 2009 به بعد انتشار يافته، مهمترين منبع براي نقد آخرين نظرات او در اين کتاب است. همچنين تاريخچهي رسمي پ.ک.ک و جزوات و مجلات حزب حيات آزاد کردستان (پژاک) نيز مورد استفادهي نويسندگان قرار گرفته است.
اين کتاب، ضمن بررسي همهجانبهي جهانبيني و مواضع سياسي اوجالان و پ.ک.ک نشان ميدهد که مواضع سياسي رفرميستي و سازشکارانهي اوجالان و پ.ک.ک از چه شيوهي تفکري برميآيند. از اين نظر ميتوان گفت پژوهشي مشابه اين کتاب بهلحاظ وسعت مباحث و با استفاده از روش علمي و علم کمونيسم و نگاه به تجارب انقلابهاي سوسياليستي که در قرن بيستم بر اساس اين علم عملي شدند، تاکنون منتشر نشده است.
کتاب، شامل يک مقدمه و يک نتيجهگيري و 8 بخش مجزا است که هر بخش به يک موضوع مشخص اختصاص يافته است.
مقدمه با اين بحث آغاز شده که بررسي خط و انديشههاي اوجالان و سازمانها و احزاب طرفدار او (و از جمله حزب حيات آزاد کردستان در ايران) امروزه داراي اهميت است و نفوذ سياسي اين خط بورژوا- ناسيوناليستي و اثرات آن بر جنبش کردستان غير قابل چشمپوشي است. در ادامه، ضمن بررسي فشردهاي از تاريخچه و عملکرد پژاک و پ.ک.ک به طرح موضوع «پارادايم فکري» مورد ادعاي اوجالان يعني «کنفدراليسم دمکراتيک» و ريشهها و آبشخورهاي فکري آن اشاره شده است. اوجالان ادعاي گذار از نظام سرمايهداري يا آنچنان که خودش ميگويد «مدرنيته کاپيتاليستي» را دارد و معتقد است تنها راه برون رفت از اين وضعيت بغرنج و بحراني، کنفدراليسم دمکراتيک است. کنفدراليسم دمکراتيک در آثار اوجالان و اسناد پ.ک.ک به نظام اجتماعي - سياسياي گفته ميشود که بر صلح و همزيستي مسالمتآميز هويتهاي گوناگونِ ملي و فرهنگي، دمکراسي مستقيم و خودگرداني محلي، برابري جنسيتي و صيانت از محيط زيست بنا شده باشد.
فصل اول با عنوان «جامعهشناسي آزادي: ايدهآليسمِ کيهاني عليه علم و ماترياليسم ديالکتيک» به بررسي روششناسي (متدولوژي) نظرات اوجالان و درک او از علم و شناخت و معرفت بشري پرداخته است.اوجالان مدعي يک بديل پيشنهادي در عرصهي علم و معرفتشناسي به نام «جامعهشناسي آزادي» است، اما اين بديل پيشنهادي چيزي جز يک مخلوط آشفتهي ايدهآليستي و ضد علمي نيست. او در جامعهشناسي آزادياش تحت پوششِ ضديت با پوزيتيويسم، جايگاه علم و روش علمي در کسب دانش در مورد حقيقت پديدهها و فرآيندها را زير سوال ميبرد و به دين و عرفان و اسطوره، جايگاهي مشابه و همسنگ علم در شناخت ميدهد و حتي براي شهود و درونبيني عرفاني جايگاه والاتري در معرفت شناسي (چگونگي کسب شناخت از ماهيت پديدهها و فرآيندها) قائل است.
در انديشهي اوجالان با مفهومي به نام «هوش کيهاني» مواجه ميشويم. او معتقد است نوعي از هوشمندي و آگاهي بر تمامي کائنات و تمامي موجودات حاکم است که عملکرد همهي آنها را بر مبنايي منظم و قاعدهمند پيش ميبرد. اوجالان اين مسئله را به خداي اديان ربط ميدهد. در اين فصل، ضمن ردِ ايدهآليسم اوجالان و دفاع از ماترياليسم ديالکتيک و معرفت شناسي علميِ مارکسيسم گفته ميشود که: خاستگاه اين تئوريهاي دينيِ جديد با ژست رازآميز علمي، درواقع بخشي  از تلاش دينداران و متافيزيسينهاي معاصر است که ميکوشند در جهان امروز در مقابل علم، موقعيتِ دين و متافيزيک مذهبي را تقويت کنند.
در مقابلِ درک علمي از واقعيت و استفاده از روش علمي براي کسب دانش در مورد جنبههاي گوناگون هستي و جامعه، اوجالان معرفت شناسي خود را که ترکيبي از ايدهآليسم و پراگماتيسم است جلو ميگذارد. حقيقت از نظر اوجالان چيست؟ به اختصار او معتقد است: طبيعت در بطن روابط انساني (سياست) و وجدان انساني (اخلاق) نوعي حقانيت را قرار داده که قابل کشف و قابل فهم است و شناخت يعني پي بردن و کشف همين حقانيت. ملاک درستي يک چيز، ميزان انطباقش با اين «حقانيت اخلاقي و اجتماعي» است که بايد از سوي جامعه بهرسميت شناخته شود. از نظر اوجالان، ملاک و معيار حقيقي و درست بودن يک گزاره، مفيد بودن و مورد تأييد قرار گرفته شدنش از طرف چيزي است که او آن را «جامعهي اخلاقي و سياسي» مينامد. اما اين درکي پراگماتيستي و فايدهمحور از حقيقت است. يعني آن چيزي از طرف اوجالان به عنوان حقيقت به رسميت شناخته ميشود که با اهداف و تمايلات و ارزشهاي او سازگار باشد و آن را تأييد کند. حال آنکه چنين نيست و حقيقي بودن يک چيز ربطي به مفيد بودن و نبودنش براي اهداف و خواسته هاي يک حزب يا جريان يا فرد ندارد. همچنان  که ربطي به تأييد شدن از سوي جامعه و اخلاق ندارد. حقيقت يعني فهم قانونمنديها و پيچيدگيهاي واقعيتِ بيرون از ذهن ما به همان شکلي که هست. بهعلاوه در جامعهاي که به طبقات تقسيم شده و با تخاصمات طبقاتي رقم ميخورد هرگز نميتوان صحبت از «جامعهي اخلاقي و سياسي»اي کرد که خصلت تاريخا معين نداشته و محتواي طبقاتي آن نامشخص و «خنثي» باشد.
يکي ديگر از مفاهيم مورد بحث در فصل اول، نگرش اوجالان نسبت به روش ديالکتيک است. او ديالکتيک و تضاد را به صورت تفاوتمندي و تنوع، تبيين و تعريف ميکند و نه به صورت وحدت اضداد. درک او از تضاد در مقابلِ ديالکتيک مارکسيستي قرار ميگيرد. اوجالان، تضاد و مبارزهي اضداد را «مخرب» ميداند و در عوض به ادغام مبارزه در هارموني اعتقاد دارد. براي وي وحدت و هارموني، اصل است مانند هارموني کيهاني (درحاليکه هيچ نوع هارموني در کيهان موجود نيست) و نه تضاد و مبارزهي اضداد. حال آنکه کل واقعيت (جهان هستي و جامعه و فکر) مادهي متحرک و متغير است و بنيان اين حرکت و تغيير وجود اضداد و مبارزهي اضداد در آنها است. اين، واقعيت است و نه «نظريه». واقعيتي که مارکسيسم صرفا آن را شناسايي و تبيين کرده است. نوع نگاه اوجالان به واقعيت، در عالم سياست به صورت گرايش به سازش با دشمن و منحل کردن مبارزهي طبقاتي آشتيناپذير با دشمن، انعکاس پيدا ميکند؛ و به جاي انقلاب و جهش پديدهها به ماهيتي نوين، خواستار وحدت نهايي ضدين و سازش ميان آنها ميشود به شرط آنکه طرفين تفاوتهاي يکديگر را به رسميت بشناسند.
نتيجهگيري فصل اول اين است که انديشهي به ظاهر ترکيبي و موزاييکي اوجالان درواقع، معجون التقاطياي است با ظاهر علمي که مرکز و هستهايي ايدهآليستي و غير علمي دارد.
در شمارهي آينده، فصل دوم کتاب، با عنوان «معماي تاريخ» معرفي خواهد شد. فصل دوم به نقد اوجالان از مفاهيم مارکسيستي ماترياليسم تاريخي جواب مي دهد. n

«آتش»



نواي آرام زمزمه‌هاي معصومه

نواي آرام زمزمههاي معصومه
به همراه صداي گره زدن نخ بر دار قالي...

مهتاب و امید
از نشریه آتش  شماره ۶۳

نماي اول
با فشار بر روي دکمهي زنگ، دخترکي چهار پنج ساله در را بازکرد. پوست سفيدش بر اثر سرما خشک شده و ترکخورده بود. معلوم بود موهاي بلندش که چون طنابي کلفت بافتهشده از پشت سرش تا کمرش آويزان بود، چند روزي است شانه نخورده. پيرهن يقه اسکي صورتي و شلوار مشکي کلفت و گشادي به تن داشت و کمربندي که در کمرش گره ميخورد آن را کمي اندازهاش ميکرد. روي دو پا نشستم تا همسال قد دخترک شوم. دستانش را در دستم گرفتم. سرد بود و همانند پوست صورتش خشک و ترک خورده و قرمز.
- سلام کوچولو، مامانت هست؟
بدون اينکه جواب سلام و يا پاسخ سوالم را بدهد، به داخل دويد و با صداي بلند مادرش را صدا زد. بعد از چند دقيقه زني حدود 50 ساله بر آستانهي در ظاهر شد. جليقهي  بلند مشکي به تن داشت که برعکس لباس دخترش، برايش تنگ مينمود. موهاي مشکي براقش از جلو به دو سو رفته بود و از پشت به صورت تافتهاي بافته شده از روسري مشکياش بيرون زده بود. چهرهاش پيرتر و تکيدهتر از سنش بود. خطوط پيشاني و دور چشم و اطراف دهانش آنقدر عميق شده بود که در حالت عادي نيز از بين نميرفت. گويي از ابتدا اين خطوط را بر چهرهاش حکاکي کرده باشند.
وقتي شروع به حرف زدن به زبان فارسي کردم سرش را تکان داد و چندجملهاي به آذري گفت که من هم همانند او که از حرفهايم سردرنياورد، متوجه منظورش نشدم. متوجه شد من هم از ترکي چيزي بلد نيستم. سرش را به داخل حياط برد و معصومه را صدا زد و بعد جملاتي گفت که تصورم اين بود که يعني به دم در بيايد تا من بتوانم با او صحبت کنم. با آمدن دختري که معصومه نام داشت موضوع براي اهالي خانه جالب شد. همراه معصومه، پنج شش بچهي  قد و نيمقد که دخترک اولي هم در بين آنها بود به دم در آمدند. با بيرون آمدن کلمهي  سلام از دهان معصومه همهي کودکان به تقليد از خواهرشان شروع به سلام گفتن کردند. شروع به حرفزدن کردم و معصومه در بين جملات من آنها را به آذري به مادرش ميگفت. نقش مترجم را ميان ما داشت.
- براي ديدن يکي از اقوام به اينجا آمديم، تمايل داشتم بافتن فرش را ببينم.
حياط خانه با اينکه کوچک بود و موزائيک کردنش هزينهي زيادي نميبرد اما سنگفرش نداشت. به دنبال زن از پلههاي زيرزمين گوشهي حياط بهسمت پايين رفتيم و پشت سر من با اشارهي دست معصومه و چند کلمه به زبان ترکي، بچهها در حياط منتظر ماندند و داخل زيرزمين نشدند. لامپي 100 واتي فضاي داخل زيرزمين را روشن کرد.
در بدو ورود به دليل اختلاف نوري که در بيرون و زيرزمين وجود داشت احساس کردم وارد زيرزميني تاريک شدهام بهنحوي که ابتدا حتي دار قالي بزرگي را که در وسط زيرزمين کار گذاشته شده بود، نديدم.
کف زيرزمين با موزائيکهاي خيس و نمور پوشانده شده بود و نمناکي موزائيک به کنارهي ديوارهاي آجري هم سرايت کرده بود و تا نصف ديوار خيس بود. هواي بهشدت سردي در آنجا حاکم بود. هرچه چشم انداختم اثري از شوفاژ يا بخاري برقي و يا حتي چراغ ذغالي نديدم. نمناکي هوا، تنفس را کمي مشکل ميکرد.
دارقالي که با تيرکهاي کلفت چوبي در وسط زيرزمين کوچک برپا شده بود با گولههاي نخهاي ابريشمي براق رنگارنگ که از بالاي آن آويزان بود تزئين شده بود و فرش نيمهاي که فقط پشت آن از تاروپودهاي دار معلوم بود به قسمت پاييني دار، زيبايي خاصي بخشيده بود. بهخصوص گلهاي نقشبرجستهي قالي که بهطور کامل فرش را فرشي تبريزي معرفي ميکرد که به دست هنرمندانهي زنان تبريزي بافته شده بود. نقشهي  قالي هم که پر از گل و گلبوته بود در وسط دار قرار داشت و بر يکي از تيرکهاي افقي دار که نخهاي سفيد قالي را به دو نيم ميکرد استوار مانده بود.
نماي دوم
در کنار فرشفروشي خيابان پاسداران در تهران به انتظار يک سوژهي مناسب براي گزارشم هستم. وارد گالري فرش دو نبش و بزرگي ميشوم که در و ديوار آن با انواع تابلوفرشهاي نفيس زينت شده بود و چهارسوي گالري با قرقرههاي بزرگي، فرشهاي 6 متري و 9 متري و 12 متري به نمايش گذاشته شده بود. با اينکه فرشها و تابلوفرشهاي نفيس، خودشان شکوه و جلالي به گالري داده بودند اما مجسمههاي حيوانات و انسانها که در گوشهي سالن قرارداشت و آبنمايي که در انتهاي سالن نصب شده بود نيز بر اين زيبايي خيرهکننده ميافزود. با ورودم به گالري صداي گردونهاي آويزان که از برخورد در با آن بلند شده بود ورودم را به صاحبان گالري خبر داد چون همزمان چشمان چند نفر به در دوخته شد. بهسمت ميز مجللي رفتم و به فردي که در پشت ميز قرار داشت علت حضورم و اينکه منتظر سوژهاي مناسب براي تکميل گزارشي هستم را توضيح دادم و با نظر مثبت مرد که بعد متوجه شدم مدير فروش است مواجه شدم.
خوشبختانه پس از چند دقيقه دوباره صداي گردونه بلند شد و زن و مرد جاافتادهاي به همراه دختر و پسري جوان وارد گالري شدند. يکي از افراد داخل گالري بهسمت آنها رفت و پس از خوشآمدگويي، آنها را به سمت فرشها هدايت کرد.
مرد ميانسال و پسر جوان که کت و شلواري شيک به تن داشتند پشت سر مرد فروشنده به راه افتادند اما زن و دختر جوان که هر دو پالتو پوست بر تن داشتند محو تماشاي تابلو فرشهاي نفيس شده بودند. 
نماي سوم
معصومه و مادرش پشت دار قالي قرار گرفتند و با نگاهي به نقشهي فرش، انگشتان خود را داخل نخهاي قالي فرو کردند. معصومه که چشمانش در آن تاريکي، بهتر نقشهي قالي را ميديد شروع به خواندن نقشه کرد و هم خودش و هم مادرش با سرعتي عجيب شروع به بافتن کردند. هر ثانيه يک گره به قالي ميزدند و نخ آن را با کاتري که در دست داشتند ميبريدند. نواي آرام زمزمههاي معصومه به همراه صداي گرهزدن  نخ بر دار قالي آهنگي زيبا و محزون ميساخت. وقتي کار بافتن يک رج از قالي به پايان رسيد، زن با شانهاي بزرگ بر روي دارقالي کوبيد تا گرهها  بهخوبي بر روي فرش بخوابند. سپس با قيچي مخصوص شروع به برش نخهاي اضافه بيرونزده از قالي کرد و هروقت به گل برجستهاي ميرسيد با احتياط بيشتر آن را بهطرز مخصوص قيچي ميکرد که برجستگي گلبوته نمايان شود.
- معصومه! چند وقته که روي اين قالي کار ميکنيد؟
تقريباً 5 ماهه
- چهقدرش مونده؟
تقريباً يک سومش. حدوداً دو ماه ديگه کار داره.
- اين فرش چند متريه؟ بافتن اين فرش چهقدر طول ميکشه؟
بستگي داره که چهقدر براش وقت بگذاري و از چه نخي استفاده کني. من و مامانم صبح از ساعت 5 شروع به کار ميکنيم تا ساعت 8 شب. چون نخ فرش ابريشميه خيلي دير بالا مياد. براي همين اينقدر طور کشيده وگرنه بايد زودتر تمام ميشد.
- حتماً کلي قيمت اين فرشه؟
ما که چون به پول احتياج داشتيم اين فرش را ارزانتر پيش فروش کرديم. 
- چرا؟
خوب اين فرش را از وقتي شروع به بافتن کرديم که من با آقا نادر عقد کردم. مامان ميگفت بايد براي تهيهي جهيزيه فرش ببافيم. اما دو هفتهي ديگه عروسي منه و اين فرش تا دو هفتهي ديگه تموم نميشه براي همين مجبور شديم پيش فروشش کنيم تا بتونيم جهيزيه بخريم.
- حالا چند فروختيد؟
يک ميليون و دويست و پنجاه هزار تومان
- همين قدر؟ ميدونيد اين فرش گلبرجسته با نخ ابريشيمي را توي تهران چند ميفروشند؟ حداقل 10- 9 ميليون تومان. چرا اينقدر ارزان فروختيد؟
از ما روستائيها بيشتر از اين نميخرند. فرشهاي با نخ کرک را که زير 300 هزارتومان ميخرند حالا اين فرش چون ابريشم و گلبرجسته با نقشهي قشنگ بود، اينقدر خريدند. 
- شما بقيهي سال هم فرش ميبافيد؟
 بله، سفارش ميگيريم. 
- کسي که سفارش فرش را ميدهد و کارفرماي شما است بيمهتان ميکند؟
نه حتي حاضر نيست يک جاي بهتر و گرمتر براي کار کردن به ما بدهد. الان مادر من با اين سن و سال تمام بدنش آرتروز داره تمام استخوانهاي از بس که توي اين زيرزمين نمناک کار کرده درد ميکنه. شما دستهاي ما را نگاه کنيد.
معصومه دستانش را جلوي روي من گرفت. تمام انگشتانش ترک برداشته بودند و ترک نوک آنها بسيار عميق شده بود. معلوم بود چندين مرتبه زخم شده است و دو مرتبه جاي زخم قبلي که هنوز خوب نشده است زخم شده است.
-چرا اينطوري شده؟
به خاطر نخ ها، شما خودتان دست به اين نخ ها بزنيد که چقدر ضخيم و کلفت هستند و ما مجبوريم براي هر بار گره زدن انگشتانمان را به شدت و فشار داخل اين نخ ها فروکنيم. براي همين زخم ميشه و خون مياد. حالا که هوا سرد شده وضع بدتره چون پوست دستمان خشک شده و زود ترک مي خوره. بعضي وقتها از شدت سوزش انگشتها شبها خوابمان نمي برد.
-معصومه پدرت چي؟ چکاره است؟
توي بازار نخ هاي قالي رنگ مي کنه.
-درآمدش خوبه؟
ماهي 900 هزار تومان
-شما چند تا بچه هستيد؟
8 تا. 5 تا دختر، 3تا پسر که من بزرگترين آن ها هستم.
-با پول اين قالي ها که مي بافيد خرجتون در مياد؟
اگه سالي بتونيم 4-5 تا ببافيم ميتونيم يه جوري سر کنيم. اما اگه سفارش نداشته باشيم يا اينکه ارزون از ما بخرن ...
وقتي داخل حياط شدم بچهها حسابي سرگرم بازي بودند و دخترکي که انگار در غياب خواهر و مادرش وظيفهي انجام کارهاي خانه را داشت، در کنار حوض مشغول شستن ظرف بود. تا مچ دستش قرمز شده بود و به کبودي ميزد. احتمالاً نفر بعدي که مجبور بود براي تهيهي جهيزيه از صبح تا شب در آن زيرزمين نمور و تاريک قالي را رج بزند و دستانش با ضربات تارهاي قالي، زمخت و زخمي شود او بود و خواهر بعديش بايد جاي او کارهاي خانه را ميکرد. انگار اين چرخهاي بود که به ناچار همه بايد در آن ميچرخيدند و راه مفري وجود نداشت.
نماي چهارم
 زن و مرد به همراه دختر و پسر جوان که معلوم شد دختر و داماد آن خانواده هستد و قرار است تا دو هفتهي ديگر ازدواج کنند، فرش دوازده متري نقشبرجستهاي را پسنديدند. مدير فروش شروع به توضيح در مورد فرش کرد که چند شانه است و چند گره دارد و از مرغوبترين نخهاي ابريشمي در آن استفاده شده است و نقشه بينظيري دارد و...
فرش به نظرم خيلي آشنا آمد. نقشاش شبيه همان نقشي بود که معصومه و مادرش به فرش خود ميزدند. خانواده فرش را پسنديدند و به همراه سه فرش دستباف 9 متري ديگر و پرداخت وجهي در حدود 20 ميليون تومان، از گالري خارج شدند. سپس من  قيمت فرش 12 متري تبريز نقشبرجسته را پرسيدم.
ما ده ميليون و هفتصد هزار تومان قيمت گذاشته بوديم اما به اين خانواده چون باز هم فرش برداشتند 9 ميليون فروختيم.
- شما خودتان فرشهايتان را سفارش ميدهيد که ببافند؟
اکثراً بله. يعني در واقع بدون واسطه اين کار را انجام ميدهيم. البته اين فرش را به دليل امتيازات منحصربه فردي که داشت از دلال خريديم.
- ميتونم بپرسم چند؟
حدود چهار ميليون.
- شما اطلاع داريد که دلال از بافنده چه ميزان خريده است؟
خير خبر ندارم ولي احتمالا در حدود يک ميليون.
- شما فرشها را مستقيماً از بافنده ميخريد يا از کارفرما؟
ما با چند مجتمع بافندگي قرارداد داريم که فرش را از صاحبان مراکز ميخريم.
-اطلاع داريد مثلاً از فرشي که يک ميليون مي خريد و 4 ميليون مي فروشيد چقدر به خود بافنده فرش تعلق مي گيرد؟
فکر مي کنم چيزي در حدود 600 تا 900 هزار تومان
-شما فرشهايتان را بيمه ميکنيد؟
حتماً چون سرمايه ماست. اگر خداي ناکرده سرقت شدند يا آتش بگيرند سرمايه ما از بين مي رود.
-خبر داريد بافندگان اين فرش ها بيمه مي شوند يا خير؟
اين به کارفرما بستگي دارد. من اطلاع چنداني ندارم. n