۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه

سرسخن

چه کسانی مردم سوریه را سلاخی می کنند؟
و چرا آمال و آرزوهای آنان به خاک و خون کشیده شد؟


سرسخن ـ از نشریه آتش  شماره ۶۲

شهر حلب، به ميدانِ يکي از جنايتکارانهترين عملياتِ جنگ داخلي ارتجاعي در سوريه تبديل شده است؛ جنگي که 5 سال است جريان دارد. پس از چندين هفته بمبارانهاي هوايي و کشتار غير نظاميان، شهر حلب بهطور عمده از کنترل نيروهاي مخالف رژيم بشار اسد که طيفي از نيروهاي اسلامگراي تحت رهبري آمريکا و عربستان و ترکيه هستند، خارج شد و بهدست نظاميان اسد و روسيه و ايران و نيروهاي اسلامگراي شيعهي تحت رهبري جمهوري اسلامي افتاد. ارتش رژيم اسد با پشتيباني بمب‌‌افکنهاي روسي و پيادهنظامِ سپاه قدس جمهوري اسلامي و نيروهايي از حزبالله لبنان از هوا و زمين دهها هزار مردم غيرنظامي و نيروهاي مخالف رژيم اسد را به زير آتش گرفته و شهر را به گورستاني عظيم تبديل کردند و «فاتح» شدند. حلب، زماني بزرگترين شهر سوريه بود و پس از آغاز درگيريها در سال 2011، ميانِ نيروهاي دولت اسد و مخالفان آن تقسيم شد. بخش شرقي در کنترل مخالفان و بخش غربي در اختيار نيروهاي دولتي قرار گرفت.
هنوز ابعاد کشتاري که صورت گرفته و سرنوشتِ هزاران انساني که بين آتش دو نيروي متخاصمِ ضد بشري قرار گرفته اند مشخص نيست. اخبار هولناکي از انتقامگيري و کشتار و سر بريدنها شنيده ميشود و برخي نهادهاي غير دولتي در مورد «خطر قتل عام غير نظاميان» هشدار ميدهند. طول عمر آتشبسهاي طرفينِ متخاصم چند ساعت بيشتر نيست. تضادها و حضور بازيگرانِ بزرگ و کوچک و مطالبات و منافع هر يک، مرتبا آتشبسها را بيثمر ميکند. سهشنبه 23 آذر توسط جمهوري اسلامي که پاي ثابت جنگ داخلي ارتجاعي و قتل عام مردم سوريه است، بهدليل اينکه خواستار تخليهي زخميهايش از دو روستاي «فوعه» و «کفريا» در ازاي اجازهي عبور نيروهاي مخالف اسد از شرق حلب بود، آتش بس نقض شد و کشتار تازهاي را آغاز کردند. نيروهاي مخالف اسد اعلام کردهاند که هنوز شهر را تخليه نکرده و در برابر، وزير دفاع روسيه صحبت از تخليهي کامل شهر ميکند.
5 سال گذشته، کشور سوريه در مرکز خاورميانه توسط يک جنگ ارتجاعي داخلي با بازيگري امپرياليستهاي آمريکا و روسيه و ديگر قدرتهاي سرکوبگر در منطقه و جهاديهاي اسلامي که هر يک منافع خود را دنبال ميکنند، پاره پاره شده است. نتيجهي جنگ ميان گانگسترهاي بزرگ و کوچک، مرگ و نابودي در ابعادي عظيم بوده است. 400 تا 500 هزار نفر از مردم سوريه در اين جنگ کشته شدهاند. بيش از يک سوم مردم مجبور به ترک خانه و کاشانه شدهاند. 4 و نيم ميليون نفر مجبور به ترک سوريه و اقامت در کمپهاي پناهندگي شدهاند. 6 و نيم ميليون نفر درون خود کشور سوريه جابهجا شدهاند. شهرها و روستاها، بازارها، خانهها، ساختمانها، بيمارستانها و مدارس و... به تلي از خاک تبديل شدهاند. مناطق تاريخي که ميراث هزاران سالهي بشريت است بهطور غير قابل بازگشتي ويران شدهاند. نتيجهي جنگ در حلب در مقطع کنوني، ظاهرا يک پيروزي براي روسيه و دولت اسد و جمهوري اسلامي بهحساب مي‌‌‌آيد. بشار اسد «آزادي حلب» را نقطهي عطفي خواند که مانند تولد مسيح، تاريخ به پيش و پسِ از آن تقسيم خواهد شد. حسن روحاني  به اسد براي عمليات بازپسگيري حلب تبريک گفت و آن را «موفقيت بزرگ ملت مقاوم و يکپارچهي سوريه در برابر تروريستها و حاميان آنها» دانست. ولاديمير پوتين وعده داد تصاحب حلب آغازِ آتش بس سراسري خواهد بود. جانيها دستانِ يکديگر را ميفشارند و بابت کشتار و ويرانيهايي که بهبار آوردهاند به هم تبريک ميگويند. اما آنچه در سوريه و خاورميانه ميگذرد، بسيار فراتر از وقايع شهر حلب و نبرد بر سر آن است. تمامي تضادها و عواملي که موجب جاري شدن اين جنگ ويرانگر در سوريه شد، به شدت و قوت خود برجاست.
در مرکز شکلگيري اين وضعيت، تضاد و جنگ ميان امپرياليسم و اسلامگرايي از انواع مختلف قرار دارد. اين دو جريان که هر يک ميخواهند نظامهاي اجتماعيِ تاريخا منسوخ و پوسيدهي خود را به مردم اين منطقه تحميل کنند، به واسطهي تضادهاي پايهاي نظامِ سرمايهداري جهاني به تخاصم و رويارويي با يکديگر کشيده شدهاند. از يک سو امپرياليستها که بيش از همه مسئول فجايع و اين جنگهاي ارتجاعياند و از سوي ديگر نيروهاي بنيادگراي ديني که خود، حاصل کارکردِ پر تضاد و آنارشيک اين نظاماند. قربانيانِ اين رويارويي خونين و جنايتکارانه، تودههاي عظيم مردم در سوريهاند. اما آنچه صحنه را بهطور تصاعدي پيچيدهتر و خونينتر کرده و بر شمار قربانيان و ويرانگري بيسابقه ميافزايد، ترکيبِ اين تضاد با رقابتهاي آشکار و پنهان ميان قدرتهاي امپرياليستي (ايالات متحده آمريکا، روسيه، اتحاديه اروپا، چين) براي تجديد تقسيمِ نفوذ اقتصادي، سياسي و جغرافيايي در اين منطقه است که پيامدهاي بينالمللي نيز دارد. بيثباتيِ راديکال و گسترشيابندهي وضع موجود در خاورميانه، معضل همهي اين قدرتهاي امپرياليستي و قدرتهاي منطقهاي همدست آنان (جمهوري اسلامي، عربستان، ترکيه و ...) است. اما هر يک از آن ها ميخواهند اين معضل را بهگونهاي حل کنند که درنهايت، خودشان جاي پا و نفوذ بيشتر در خاورميانه بهبهاي ديگري به چنگ آورند. 
امپرياليستهاي غربي تحت رهبري آمريکا بهرغم توافقات موقت با روسيه بر سر کاهش بحران در خاورميانه و همکاري براي نابودي داعش، اما از دست بالا پيدا کردن روسيه در جريانِ جنگ در شهر حلب و تقويت موضع بشار اسد، ناراضياند. اينان که خود از طريق دولتهاي ترکيه و عربستان سعودي به جنايتهاي بزرگ در سوريه دست زدند، امروز با جملاتي احساساتي، فهرستي از وقايع چند روز گذشته در شهر حلب ارائه ميدهند و از «تراژدي انساني»، «نگراني از وضعيت غيرنظاميان» و... دادِ سخن ميدهند. اولاند، رئيس جمهور فرانسه در اولين واکنش به وقايع حلب، خواهان دخالت دولت فرانسه در امور از طريق کمکرسانيهاي «بشر دوستانه» شد. باراک اوباما «نگراني»اش از اتفاقات حلب را به ضرورت داشتن نيرو در آنجا مرتبط کرد. آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان در پايان نشست سران کشورهاي عضو اتحاديه اروپا، روسيه و جمهوري اسلامي را در جنايات جنگي عليه غير نظاميان حلب مقصر دانست و خواستار آن شد که اتحاديهي اروپا «براي تسکين دردهاي انسانها در سوريه» از تمامي کانالهاي ديپلماتيک استفاده کند.
قدرتهاي امپرياليستي گوناگون و موکلين منطقهايشان هر يک گوشهاي از خاورميانه را بمباران ميکنند و بعد براي غير نظاميان کشتهشده و ميليونها جنگزدهي آواره، اشک تمساح ميريزند. دهشتها و مصائب بيسابقهي جهانيِ شدنِ سرمايهداري در ترکيب با جنگهاي بيپايان خاورميانه، وضع تودههاي مردم در اين منطقه را تحملناپذير کرده و بر خشم آنان ميافزايد. از اين وضعيت تا کنون جنگ سالاران اسلامگرا سود جسته‌‌اند تا انتقام خود را از باندهاي حاکم در کشورهاي مختلف که جا را در ساختار قدرت سياسي براي آنان تنگ کردهاند، بگيرند. اسلامگرايان، ادعاي مقابله با وضع موجود را ميکنند اما در عمل، آتش جهنم زميني را تندتر کردهاند. جمهوري اسلامي که اولين نيروي اسلامگراي اين منطقه و مدعي الگوي متفاوت اجتماعي از «غرب و شرق» (يعني آمريکا و روسيه) بود اکنون دريوزگي هر دو را ميکند و قاتلينِ حرفهاياش در سوريه دست به کشتار تودههاي مردم ميزنند. در خاورميانه، اتحاد سرمايه و دين و هم زمان، تضاد بنيادگرايي اسلامي و امپرياليسم، جهنم هولناکي را براي مردم اين منطقه درست کرده است.
دو راه بيشتر در مقابل مردم اين منطقه نيست. راهي که بازيگران صحنهي کنوني خاورميانه و جهان در مقابل مردم ميگذارند، بازسازي نظم ستم و استثمار امپرياليستي در اتحاد با دستههايي از طبقات استثمارگر بومي هر کشور است. اين راه، دايرهوار و از طريق جنگهاي ويرانگر دوباره به همان نقطهي امروز يعني جوامع و جهاني مملو از تمايزات طبقاتي، فقر و گرسنگي، ستمگري ملي، ستم بر زن، تاريکانديشي ديني، خواهد رسيد. اما راه ديگري را هم ميتوان گشود و به نتايجي کاملاً متفاوت رسيد: دفن اين نظام و بازيگران آن از طريق انقلابهاي کمونيستي و استقرار سوسياليسم در بيشترين کشورها و مناطق ممکن در اين منطقه و در سراسر جهان. تودههاي تحت ستم و استثمار در سراسر جهان، مرتبا عليه سرکوبگري و خفقان رژيمهاي ارتجاعي، عليه فقر و بيکاري و جنگ و آوارگي که مهاجرت نام گرفته است، عليه زنستيزي و ستمگري ملي و انواع مصائب ديگر شورش ميکنند و در آينده بر ابعاد اين مقاومتها افزوده خواهد شد. اما پيشروي آنها در جهت مثبت و به نفع ستمديدگان يا به هرز رفتن فداکاريهاي آنان در يک حقيقت فشرده ميشود: آيا اين شورشها و مقاومتها تحت رهبري کمونيسم نوين و حزب کمونيستي که استوار بر اين علم است، قرار ميگيرند يا تحت رهبري انواع نيروهاي سياسي ارتجاعي و امپرياليستي. دو راه و دو نوع رهبري طبقاتي با دو آيندهي متفاوت در ميان است که محصول نهايي يکي، پاياني بر دهشتهايي است که گريبانگير اکثريت مردم اين منطقه و جهان و کل کرهي زمين شده است و محصول نهايي راه و رهبري ديگر، پاياني دهشتناک است. در هر نقطهي جهان، اگر در راس مبارزات مردم حزبي قرار نگيرد که با قطبنماي کمونيسم نوين، مبارزات و مقاومتهاي تودهها را از پيچ و خمهاي مهلک و تلههاي مرگبار سياسي رد کرده و هدايت کند، تودههاي مردم در مقابل اين سيستم جهاني که بر استثمار و ستم و انواع تبعيضها بنا شده است و در مواجهه با نگهبانان درندهخوي اين سيستم هيچ شانسي نخواهند داشت. اين تعيينکنندهترين و تکاندهنده‌‌ترين درس نابودي سوريه و به خاک و خون کشيده شدن آمال مردم آن است. n

«آتش»


وقایع نگاری سوریه به اختصار

وقایع نگاری سوریه به اختصار


از نشریه آتش  شماره 62

قدرتهاي امپرياليستي در طول 100 سال گذشته بر سوريه سلطه راندهاند. محدودهي جغرافيايي که امروز کشور سوريه است تا قبل از جنگ جهاني اول بخشي از امپراتوري عثماني بود. جنگ جهاني اول، جنگي ميان قدرتهاي سرمايهداريِ امپرياليستشده براي تقسيم جهان، بهويژه تقسيمِ مناطق آسيا و آفريقا ميان خودشان بود. در حين جنگ جهاني اول، در سال 1916 کشورهاي امپرياليستي فرانسه و بريتانيا با همراهي روسيه يک قراردادِ مخفي که به توافق نامه «سايکس- پيکوت» معروف شد، ميان خود بستند. طبق اين قرارداد، قلمرو تحت فرمان امپراتوري عثماني را ميان فاتحين جنگ تقسيم کردند. در سال 1917 در روسيه، انقلاب کمونيستي تحت رهبري حزب بلشويک و لنين صورت گرفت که در يکي از اولين اقدامات تمام عهدنامههاي مستعمراتي روسيهي تزاري را افشا و پاره کرد. کلِ امپراتوري عثماني، بهجز قلمرويي که تبديل به کشور ترکيه شد، ميان دو قدرت امپرياليستي فرانسه و بريتانيا تقسيم شد. علت آنکه  مرزهاي کشورهايي مانند عربستان، سوريه و عراق و اردن مانند خط مستقيمي است دقيقا در همينجا نهفته است.
در اواسط دههي 1950 سرمايهداري در شوروي احيا شد و شوروي به يک کشور سرمايهداري و سپس يک کشور سرمايهداري امپرياليستي تبديل گشت که در سراسر جهان با امپرياليستهاي غربي رقابت ميکرد و مانند روسيهي تزاري در پي کسب نفوذ اقتصادي و سياسي در خاورميانه بود. در اين راستا، از طريق احزابِ بهاصطلاح «سوسياليستي» بعث در سوريه و عراق نفوذ يافت. اما در دههي 1990 پس از فروپاشي شوروي، مناطق تحت نفوذ آن در داخل نظم امپرياليستيِ تحت سلطهي آمريکا و متحدين غربياش ادغام شدند. رژيم حافظ اسد در اردوي متحدين امپرياليسم آمريکا در جنگ اول عراق قرار گرفت. با اين وجود، امپرياليستهاي آمريکايي در چارچوب جنگهاي خاورميانهاي خود از تلاش براي سرنگون کردن اين رژيم دست نشستند.
در بهار سال 2011 امواج اميد از ميان دههها تاريکي طولاني، سربرون آورد. دهها هزار نفر از مردم از طبقه‌‌ي مياني و جوانان شهري، تا دهقانان و روشنفکران و سنيهاي بهحاشيه راندهشده، شجاعانه عليه رژيم منفور بشار اسد که خاندانش با مشتهاي خونين از سال 1970 بر سوريه حکم ميرانند، بهپا خاستند. اين خيزش، تضادهاي عميق نظم ستمگرانهي حاکم بر سوريه و منطقه و پتانسيل واقعي براي متحول کردن اوضاع در جهت مثبتتر و انقلابي را نشان داد.
اما براي فعال کردن اين پتانسيل نياز به وجود يک رهبري کمونيستي بود که مردم سوريه نداشتند. خيزش مردم، توسط رژيم اسد وحشيانه سرکوب شد. رهبري مبارزات و مقاومت آنان بهدست اسلامگرايان از انواع و اقسام و نيروهاي تحت حمايت عربستان و قطر و ترکيه افتاد. جريان جديدي از اسلامگرايي بهنام «داعش» تبديل به مانعي در مقابل آمريکا و غرب و جمهوري اسلامي شد. تضادهاي مختلف درهم گره خورده و صحنهاي بسيار پيچيده به وجود آوردند. شکست طرحهاي آمريکا براي بازسازي و تثبيت اوضاع خاورميانهي تحت رهبري و سلطهاش، يکي پس از ديگري شکست خوردند. امپرياليسم روسيه، فضايي براي بازيابي منطقهي تحت نفوذ خود در سوريه يافت و از اين فرصت استفاده کرد. لايهي ديگري به تضادهاي پيچيده اضافه شد و جنگ داخلي در سوريه تبديل به نمونهاي از وضعيت جهان شد. (براي تحليل در اين مورد به سرسخن رجوع کنيد)
در طول چند سال، نيروهاي ارتجاعي جهادي مانند داعش و النصره که بهشکلهاي گوناگون توسط قدرتهاي منطقهاي و جهاني پشتيباني ميشدند، بخشهاي بزرگي از سوريه را تحت کنترل خود در آوردند.
ايران و حزبالله لبنان بهطور نظامي وارد عرصهي سوريه شدند. براي جمهوري اسلامي، نجات رژيم اسد بهبهاي قتل عام مردم سوريه، تبديل به يک مسالهي «امنيتي» و حفظ رژيم پوسيدهي خود و تثبيت حاکميتش بر تودههاي تحت ستم و استثمار در ايران شد. ايران و حزبالله، نيروهايشان را روي زمين بهکار گرفتند و روسيه بمبارانهاي هوايي را بهپيش برد.
اوباما و حاکمين آمريکا خواستند از فرصت استفاده کرده و رژيم  «مشکلساز»  اسد را سرنگون کرده و آن را با رژيمي دوستانهتر با اهداف آمريکا و اسرائيل جايگزين کنند.  با اين کار، آنان ميخواستند نفوذ منطقهاي ايران را قطع کنند و پاي روسيه را از خاورميانه ببُرَند. آنها خوستار کنارهگيري اسد شدند و سعي کردند نيروي مخالفِ «دمکراتيکي» طرفدار آمريکا را سرهم بندي کنند.
درهمينحال، متحدين آمريکا مانند  ترکيه و عربستان سعودي نيز بوي خون را حس کردند و تلاش کردند تا نفوذ ايران در منطقه را کم کرده و  نفوذ خودشان را در منطقه تقويت کنند. ميليونها دلار بهشکل کمک مالي و اسلحه به سازمانهاي جهادي اسلامي مانند النصره و القاعده در سوريه دادند. ترکيه، کمکهاي تعيينکنندهي لجستيکي به  داعش کرد.
همهي اينها نيروهاي ارتجاعي ضد اسد (جهاديهاي سُني) را که پس از جنگ آمريکا در عراق و مستقر شدن رژيم دستنشاندهي آمريکا در آنجا به سوريه سرازير شده بودند، تقويت کرد. جهاديهاي پراکنده در جهان نيز از طريق ترکيه وارد سوريه شدند. سالهاي 2013 الي 2014 داعش مناطق وسيعي از سوريه را تحت کنترل خود درآورد. النصره مناطق ديگري را کنترل ميکند و نيروهاي جهادي ديگر، مناطقي ديگر را و همهي آن‌‌ها اهداف ارتجاعي داشتند. جنگ داخلي سوريه از کنترل همه ازجمله از کنترل آمريکا خارج شد.
جهاني که ما ميشناختيم در حال از هم گسيختن است. هيچکدام از قدرتهاي مدعي، اوضاع را تحت کنترل ندارند. هرکدام با تضادهاي فزاينده روبهرو هستند، مشتمل بر ترک خوردن سوريه و خاورميانه. آيندهي خاورميانه هنوز نوشته نشده است. n

«آتش»


غول بیکاری و لزوم رهایی از سرمایه داری

غول بیکاری و لزوم رهایی از سرمایه داری



سهیل افروز
از نشریه آتش  شماره 62

ميزان بالاي بيکاري در ايران را کمتر کسي انکار ميکند. اما اين آمار معمولا در پس وعده و وعيدها و اميدهاي واهي پنهان ميشود. يک سري آمار رديف ميکنند و بعد با گفتن اينکه با برداشته شدن موانع بر سر کار بانکها و سرمايهگذاري خارجي، بهزودي بيکاري به زير ده درصد ميرسد، گريبان خود را رها ميکنند. روحاني و افراد ديگر کابينهاش مرتب ميگويند که اميدتان را از دست ندهيد؛ در سفرهاي استاني روحاني همانند سفرهاي استاني احمدي نژاد، وعدههاي گوناگوني در مورد بهبود وضعيت معيشتي بهگوش ميرسد. بيشتر وعدهها در مورد به راه افتادن پروژههاي نفت و گاز و قرارداد در زمينهي توليد خودرو است. اين در حالي است که خيابانهاي اکثر شهرها از خودرو اشباع شده، آلودگي هواي شهرها را ازجمله مربوط به نقص فني خودروهاي فرسوده ميدانند و تلاش ميکنند تا مردم را قانع کنند که خودروهاي قديمي را دور بيندازند و خودروي نو بخرند. سالهاست که بحث رکود و بيکاري بهگوش مي رسد. بيکاري البته در قاموس جمهوري اسلامي مانند بسياري از ديگر واژهها معناي خاص خودش را دارد. ميگويند هر کس که در هفته يک ساعت کار کند جزو بيکاران نيست يا دانشجويان و زنان خانهدار بيکار محسوب نميشوند و جالب است که اين نرخ بالاي بيکاري بدون محاسبهي اين موارد است. آمارها خيلي وقتها مانند جملهاي جذاب تيتر روزنامه ميشود و يا در تصفيهحسابهاي جناحي به رخ کشيده ميشوند.
روزنامهي شهروند گزارشي را از وضعيت بيکاري در قائمشهر متعاقب بسته شدن چند کارخانهي نساجي و چند کارگاه خياطي و تبعات ناشي از وضعيت کارگرانِ از کار بيکار شده و روندي که به تعطيلي چند کارخانه منجر شده به چاپ رساندهاست. گزارشي از وضعيت ساختمان سابق کارخانه که اينک بخشي از آن ويران شده و  کارگرانش برخي بهدنبال کار کشاورزي رفتهاند و با درآمد بسيار پايينتر گذران زندگي ميکنند يا برخي مسافرکشي ميکنند و برخي ديگر براي کار به استان مرکزي ميروند و بختشان را در آن جا ميآزمايند. به کارگران بيکار بنا بر سابقهي کار مقداري حقوق پرداخت شد، وسايل توليد را که دسترنج کارگران در جايي ديگر بوده بهعنوان اينکه سودآور نيست و دولت بودجه ندارد، بدون اجازه و دخالت کارگران فروختند و زمينهاي کارخانه هم مقداري نصيب شهرداري و مقداري بهتملک چند بانک درآمد و بخشي هم متروکه شد.
سرنوشت کارخانهي نساجي قائم شهر، چهرهنماي وضعيت صنايع نساجي و همچنين بسياري ديگر از کارخانجات در بسياري شهرهاي ديگر است. کابينهي احمدي نژاد و به سياق آن کابينهي روحاني رکود و بسته شدن کارخانجات را به وجود تحريمهاي امپرياليست و گاهي اوقات هم در مورد برخي کارخانجات مانند نساجي به واردات بيرويهي کالا از خارج ربط ميدهند و از راهکارهايي براي جلوگيري از واردات کالاها صحبت ميکنند.
بسته شدن کارخانجات و بيکار شدن کارگران در نظام سرمايهداري و بهويژه در دوران رکود و بحران اين نظام چه در کشورهاي پيشرفته مانند آمريکا و چه در کشورهاي سرمايهداري نوپا و تحت سلطه، امري عادي بهشمار ميآيد زيرا رقابت و آنارشي از ارکان اصلي  نظام سرمايه داري است. اين رقابت ميان سرمايهها يا بلوکهاي سرمايه است که باعث ميشود برخي رشتهها ورشکست شوند و يا صاحبان برخي از کارخانجات چه خصوصي باشند و چه دولتي بهخاطر رقابت و کسب سود بيشتر، تعطيل شده و سرمايههايشان را به بخشهاي ديگر از اقتصاد چه داخلي و چه خارجي روانه کنند. در اين ميان سرمايههاي کوچک و متوسط ضربهپذيرتر هستند و توسط سرمايههاي بزرگتر از ميدان خارج ميشوند و روند «توسعه بياب يا بمير» ادامه مي يابد.
صنايع نساجي و بسيار ديگري از صنايع در ايران بيش از يک دهه هست که در بحران و رکود بهسر ميبرند. بيش از نيمي از اين صنايع بسته شدهاند يا در حال رکود هستند و دولت يا سرمايهدار خصوصي  که مالک ابزار توليد هستند با فروختن بخشي از وسايل توليد به کارخانجات ديگر و يا فروختن بخشي به عنوان ضايعات آهن و غيره، تلاش ميکنند سرمايه را به بخشهاي سود آورتر منتقل کنند. در اين ميان توليدکنندگان اصلي ثروت يعني کارگران هيچ حق دخالتي ندارند. جابهجايي سرمايه و بيکارسازيهاي گسترده امري مداوم در سيستم سرمايهداري جهاني است.
موضوع ديگري که بايستي در نظر گرفت اين است که اقتصاد ايران بخشي از اقتصاد جهاني است و از موضع تبعي در آن ادغام شده و از بحرانهاي اقتصاد جهاني حتي بهشکل شديدتري تاثير ميگيرد و حاکمين جمهوري اسلامي عليرغم هاي و هوي در مورد اقتصاد مقاومتي و خودکفايي هيچگاه نخواستند و نتوانستند راهکار اساسي براي اقتصاد مستقل و موزون و ايجاد زير ساختهاي لازم براي آن پيش بگذارند. همهي دولتها از زمان روي کار آمدن جمهوري اسلامي تاکنون، سياست ادغام در سيستم جهاني و تبعيت از شيوهي توليدي سرمايهداري و قوانيناش را بهپيش گرفتند. در دولت روحاني اين سياست پيگيرانهتر و علنيتر ادامه پيدا کرده است. اينها بهاصطلاح نمايندهي معقول سيستم هستند که ميگويند بدون هماهنگ شدن کامل با امپرياليستها وضع بدتر ميشود، اما موضوع اين است که سرمايهداري قوانين خودش را دارد.
مبارزه عليه بيکارسازيها و دفاع از حق بيمه کارگران و مبارزه عليه قانون کار ارتجاعي حاکم و اصلاحيههاي آن که بسياري از کارخانهها و کارگاههاي زير ده نفر را از قانون کار معاف کرده امري بهحق است، اما اين مبارزه به تغيير راديکال در وضع موجود نميانجامد. تازمانيکه سرمايهداران از طريق دولت خودشان بر اريکهي قدرت تکيه زده باشند و شيوهي توليد سرمايهداري به اشکال مختلف ادامه داشته باشد، بيکارسازيها و ارتش ذخيرهي کار، کار کودکان و ستم بر زنان و فقر و فلاکت و جنگ و نابرابري و استثمار و آلودگي محيط زيست ادامه خواهد داشت.
در مبارزه عليه بيکاري و حقوق کارگران، انحرافي که وجود دارد، تلاش براي  محدود کردن مبارزهي کارگران به مبارزهي اقتصادي و يا شکل سياسي دادن به همان مبارزات اقتصادي است. اين نوع مبارزه، مسير کارگران را براي دست زدن به يک انقلاب سياسي اجتماعي سوسياليستي منحرف ميکند. هدف اصلي پرولتاريا و ساير زحمتکشان و افراد تحت ستم بايد مبارزهاي انقلابي براي سرنگوني سيستم سرمايهداري باشد.
 براي پايان دادن به اين وضعيت اسفناک، کارگران و دهقانان و زنان و ستمديدگان ديگر بايستي در حزب سياسي کمونيست ملم متشکل شوند و مبارزه سياسي پيگيرانهاي را براي افشاي چهرهي کريه سيستم سرمايهداري با دورنماي سرنگوني سيستم حاکم با يک  انقلاب سوسياليستي، تدارک ببينند.
تنها از طريق يک انقلاب قهري و به روي کار آمدن يک دولت انقلابي و تدوين يک قانون اساسي سوسياليستي با دورنماي کمونيسم به مثابه بخشي از روند انقلاب جهاني پرولتاريايي است که زنجيرهاي ستم و استثمار پاره خواهد شد.
در يک سيستم سوسياليستي با اقتصادي برنامهريزيشده و با هدف رفع نيازهاي مردم و نه با هدف کسب سود، بيکاري وجود نخواهد داشت. n