۱۳۹۴ آبان ۳۰, شنبه

انفجارهای پاریس و تضادهای دو پوسیده






ياداشت اول

روز دوازده نوامبر در پي حملات پي در پي در پاريس دستکم 129 نفر از مردم بي دفاع کشته شدند، داعش نيروي مسلح ارتجاعي اسلام گرا با افتخار مسئوليت حمله را به عهده گرفت. قربانيان مردم معمولي کوچه، خيابان بودنند و مشغول کارهاي روزانه، مهاجمين با بي رحمي به يک سالن که در آن کنسرت راکي در حال اجرا بود حمله کردنند و تماشاگران را به رگبار بستتند. مشخص است که اين حمله بخاطر ايجاد ترس در جامعه انجام شد. اين حمله جنايتکارانه بدون شک بايد محکوم شود. رئيس جمهوري فرانسه اين حملات را «اعلام جنگ» قلمداد کرد و اعلام کرد آنرا با عمل بيرحمانه پاسخ خواهد داد. اين بدون شک به معناي حملات نظامي بيشتر درخاورميانه از جانب فرانسه و قدرت هاي اروپائي و آمريکا خواهد بود. اعمالي که منجر به ايجاد موج بيشتري از مهاجرت ها خواهد شد، بنابر اين ديناميسم هوناکي که باعث شده ميليون ها نفر از مردم خودشان را در چارچوب جنگ ها و کشتار بي رحمانه ببينند. اما بدون شک راه ديگري موجود است. براي درک اوضاع بايستي ريشه ها و ديناميسم حوادثي که در حال رخ دادن هستند را دريابيم.
جهان دهشت ها
ما بايد بوضوع درک کنيم که حملات پاريس بخاطر پيشبرد يک برنامه ارتجاعي بوسيله گستراندن ترور انجام گرفته، آن حملات بيرحمانه، غير عادلانه و هولناک بودند، همانگونه که بيمارستان پزشکان بدون مرز توسط ارتش آمريکا در افغانستان بمباران شد و باعث مرگ ده ها پزشک داوطلب و انسانهاي بي گناه شد.
در سال 2001 که امريکا عراق را اشغال کرد زمينه تشکيل و عروج داعش فراهم شد. حملات آمريکا بطور مستقيم و غير مستقيم باعث مرگ هزاران نفر شد. داعش نيز در بيروت در حمله به محله زحمتکش شيعه نشين در 12 نوامبر 2015 باعث قتل صدها نفر از مردم شد. داعش مردم عادي را بقتل رساند ظاهراً بدليل اينکه آنها پايه هاي حمايتي ايران و سوريه بودند. جنگ قدرت هاي رقيب در سوريه تاکنون منجر به قتل 250 هزارنفر و بيش از 12 ميليون نفر بي خانمان شده است. همانگونه که بمباران يک جشن عروسي در يمن در 18 اکتبر توسط رژيم وابسته به آمريکا، عربستان باعث مرگ صد ها تن شد.
دو قطب ارتجاعي ستم
حاکمين آمريکا تلاش مي کنند خودشان را بر حق جلوه بدهند. اين در حاليست که در واقعيت نظامشان بدون استثمار وحشيانه ميلياردها نفر از مردم و غارت منابع طبيعي و ستم بر زنان که نيمي از بشريت هستند جلو مي برد. آنان از مردم مي خواهند که فراموش کنند که بنياد آمريکا بر پايه بردگي و کشتار قرار دارد.
از طرف ديگر داعش خود را تنها نيروي اپوزيسيون قلمداد کرده در حالي که آنها ستم گران بانسبه کوچکي هستند که تلاش مي کنند ستمگر بزرگي شوند. جامعه اي که مي خواهند   تحميل کنند، جامعه اي ستمگر و بي رحم برعليه زنان و تحميل خشونت بار خرافه همانند جمهوري اسلامي ايران.
هرکس که يک ذره عدالت خواهي در وجودش باشد نبايستي از دارو دسته ارتجاعي داعش حمايت کند و يا تلويحاً اعمالشان را توجيه کند.
بشريت لياقت امري خيلي بزرگتر، جامعه اي بدون ستم و استثمار را دارد. ما مي توانيم از مهلکه دو قطب ارتجاعي رها شويم و از طريق انقلاب و کمونيسم جهان ديگري بسازيم.   ما بايستي حملات وحشيانه داعش را محکوم کنيم اما نبايستي به دفاع از مرتجعين ايران، آمريکا و فرانسه بيافتيم.
ياداشت دوم
مردم ايران با مشکلات فزاينده اقتصادي و اجتماعي دست به گريبانند. اجاره ها سير صعودي را طي مي کنند و گراني و تورم ادامه دارد. بهاي ارز رو به افزايش است. رکود در صنايع ادامه دارد. دستگيري فله اي روزنامه نگاران و فعالان دانشجويي و فعالان کارگري و سياسي و عقيدتي تشديد شده است. در حاليکه جنايتکارني مانند مرتضوي راست راست مي گردند، فعالين کارگري و سياسي را به حبس هاي طولاني محکوم مي کنند. انواع و اقسام بهانه مثل نفوذي بودن را در مي آورند و آش چنان شور مي شود که روحاني حکم مي دهد که قوه قضائيه فاسد است. قرار بود دولت به اصطلاح  تدبير و اميد با برداشتن تحريم ها رونق ايجاد کند و زورق ورشکسته اقتصاد وابسته و بحران زده جمهوري اسلامي را از طريق «بازگشت به آغوش جامعه جهاني» به ساحل ثبات و آرامش برگرداند. اما بجاي آن جمهوري اسلامي بيشتر و بيشتر به گرداب جنگ هاي  کثيف منطقه اي  وارد مي شود. در سوريه مي جنگد و دستي هم بر آتش جنگ در يمن دارد. روحاني و متحدينش اين بار خطر داعش را طرح کرده و هواداران بي مايه به اصطلاح فرهنگي اش مانند صادق زيبا کلام، مدام در راستاي سياست «بازگشتن به آغوش امپرياليسم» فرياد بر مي آورند که بايستي سياست آمريکا ستيزي را کناري بگذاريم و از دانشجويان و مردم مي خواهند که قبل از اينک داعش وارد مرزهاي ايران شود از امنيت و وضع موجود دفاع کرده و به دفاع از دولت روحاني برخيزند.  زماني بود که برخي مردم  نا آگاه به هنگام حمله امپرياليسم آمريکا و متحدينش به خاورميانه با خوشحالي مي گفتند که بعدش نوبت ايران است و آمريکا جمهوري اسلامي را سرنگون خواهد کرد و آنگاه ايران روي تمدن و آسايش و رفاه را به خود خواهد ديد. حالا اما امثال زيبا کلام به همراه همفکران خود در توجيه سياست دريوزگي در آستان امپرياليسم و ارتجاع مي گويند با همکاري با امپرياليسم آمريکا و متحدين اروپائيش هست که مي توان هم سو با سرمايه داري جهاني معضلات اقتصادي را حل کرد. و نا آگاهان و رفرميستها هم با اين ارکستر ارتجاعي همراه شده حالا مي گويند بگذاريد واقع بين باشيم رژيم اسد بهتر است يا داعش؟ آيا بهتر نيست که در سوريه بجنگيم تا اينکه داعش بيايد داخل مرزهاي ايران و در اينجا با آن ها بجنيگيم؟! نمي گويند که اگر هم داعش بيايد و با داعشيان حاکم بجنگد خودش نتيجه دخالت هاي منفعت طلبانه جمهوري اسلامي در سوريه و عراق است.
بعد از مدت ها که تغييري در وضعيت اسفناک اقتصاد وابسته ايجاد نشد حالا دولت روحاني بسته اقتصادي را معرفي کرده تا مثلا  رکود حاکم بر اقتصاد را بر طرف کند. بخشي از اين تدبير اختصاص وام بيست و پنج ميليوني براي خريد خودرو و از طرف ديگر اختصاص وام ده ميليوني به شکل کارت اعتباري براي خريد کالا است. تا به حال مي گفتند که مردمي که  خودرو هاي مونتاژ داخل را نمي خرند ضد انقلابند، ولي حالا که «معلوم» شد که مردم بخاطر نداشتن قدرت خريد نمي توانند خودرو هاي بي کيفيت را بخرند يک دفعه مردم قهرمان مي شوند. ظاهرا حالا که بنا به روايت رسانه هاي دولتي بيش از صد هزار خودرو فروش رفته دولت ادعا مي کند که ببينيد رکود صنعت خودرو برطرف شد و صنعت خودرو سازي از ورشکستگي رها شد. به ظاهر مردم زيادي خود رو خريده اند اما بسرعت مشخص شد که دلالان زيادي نيز خود رو خريده اند تا در فرصت مناسب آن را با قيمت بالاتر بفروشند و در واقع چرخه دلالي نيز بچرخد.
آلودگي محيط زيست ناشي از خودروها و بنزين هاي بي کيفيت باقيست. وضعيت کشاورزي کماکان اسفناک است و بحران کم آبي وضع را خراب تر کرده. صدها کارگر ماه هاست که حقوق نگرفته اند. معلمين در فقر بسر مي برند. بي خانماني و اعتياد تبعيض و ستم عليه زنان ادامه دارد. خشکسالي و باران هاي اسيدي و ريزگردها محيط زيست را با خطر نايودي روبرو کرده است. 
آيا راهي براي تغيير، تغييري واقعي و ريشه اي اين وضعيتي که مردم مجبور به زندگي تحت آن هستند وجود دارد؟ براي تغيير وضعيت نه فقط کم کردن مشقت و ستم  و استثمار بلکه ريشه کن کردن ستم واستثمار چکار بايستي کرد؟ و در اين رابطه زندگي شما چه ربطي به اين تغيير دارد؟
بله جهان کنوني در وضعيت دهشتباري بسر مي برد اما نبايستي اينگونه باشد. وضعيت کنوني بخاطر ذات بشر نيست بلکه بخاطر کارکرد سيستم سرمايه داري حاکم بر جهان است. همانگونه که ما بارها گفته ايم تنها با تکيه بر علم کمونيسم و اگاهي کمونيستي و سازمان دادن انقلاب کمونيستي مي توان جهان را از اين دهشت رهانيد. تنها با علمي که توسط آموزگاران پرولتاريا به وجود آمده و با ديدگاه و استراتژي انقلابي مي توان جامعه خيلي بهتري ساخت و مبارزه را با روحيه انترناسيوناليستي به پيش برد و به سرانجام رساند.n
«آتش»
 

خشونت علیه زنان و جمهوری اسلامی




روز 4 آذر به ياد «خواهران ميرابل» به عنوان روز جهاني مبارزه براي محو خشونت عليه زنان است. اين روز در سال 1359 از سوي فعالين حقوق زنان تعيين شد. 18 سال بعد (1991ميلادي) سازمان ملل نيز اين روز را به همين عنوان پذيرفت. خواهران ميرابل در سال 1960 در روز 25 نوامبر توسط رژيم خون خوار رافائل تروخيو در جمهوري دومينيکن اعدام شدند. اين زنان فعالين سياسيِ جوان عليه اين رژيم خونخوار بودند.*
سال 1359 نيز نقطه عطفي در تشديد خشونت عليه زنان توسط رژيم اسلام گراي تازه به قدرت رسيده بود. اجباري کردن حجاب، اولين گام در تحميل موازين شريعت اسلامي بر زنان بود، در تحميل موازين اخلاق سنتي اسلامي و نظام پدرسالاري اسلامي بر روابط زن و مرد بود. همه ي جناح هاي رژيم در اين تهاجم به زنان هم دست شدند: از خميني و رفسنجاني تا بازرگان و بني صدر. خميني، در تيرماه 1359 به دولت بني صدر دستور داد تا «نشانه هاي شاهنشاهي» را در ادارات دولتي از بين ببرد.  قانون منع حجاب در ادارات دولتي، در 16 تير ماه 1359در شوراي انقلاب به رياست مهدي بازرگان تصويب و از سوي اکبر هاشمي رفسنجاني ابلاغ شد: «خانمها بدون پوشش اسلامي حق ورود به ادارات را ندارند.»
اجرايي کردن اين قانون طبق روال رژيم جمهوري اسلامي بر عهده ي اوباش و اراذل حزب اللهي گذاشته شد. آنان درخيابان ها به زنان حمله ميکردند، اسيد مي پاشيدند، به تجمعات سياسي حمله مي کردند تا زنان را وادار به حجاب کنند. اجباري کردن حجاب اسلامي پس از حمله به دانشگاه ها در فروردين همين سال، تحت عنوان «انقلاب فرهنگي» و تلاش براي حاکم کردن شريعت اسلامي بر دانش و دانشگاه و تسهيل رواج جهل سازمان يافته ي ديني، دومين اقدام جمهوري اسلامي براي استقرار شريعت اسلامي بود.
در مقابل اين قانون، راهپيماييهاي اعتراض آميزي شکل گرفت که با خشونت برهم خورده شد و تعداد بسياري از معترضان دستگير شدند. تيغ کشيدن بسيجي و اوباش حزب اللهي بر صورت زنان آغاز شد. سال 1362 قانون تعزيرات (ماده 201) تصويب شد که بعدها به صورت تبصره اي به ماده 638 «قانون مجازات اسلامي» مصوب 1357 الحاق شد. طبق تبصره ي اين ماده: «زناني که بدون حجاب شرعي در معابر و انظار عمومي ظاهر شوند» حبس و جريمه مي شوند.
زنان عليه زنان
زنانِ حکومتي مانند زهرا رهنورد، از سرکردگان تبديل حجاب اسلامي به قانون و راهگشاي «قانون مجازات اسلامي» بودند. حجاب اجباري محور اعمال خشونت دولتي عليه زنان شد. زهرا رهنورد و امثالهم به آرايش اين خشونت کريه و سيستماتيک پرداختند که «لغو حجاب بزرگترين تراژدي خويشتن اسلامي ما بوده است. ... همين که اين پرچم متعالي اسلام و اصالت از دست مردم پائين افتاد، جايش را رسوائي، بي ناموسي، آزادي نامحدود، تبه کاري، بيرحمي، خودنمائي، فساد و هرزگي و از بين رفتن کامل آزادي و استقلال گرفت. خدا دست نظام هاي ستم گر غرب و شرق را که در 50 سال گذشته ما را به مغاک رسوائي  جدائي از خويشتن ِاسلامي  متعالي مان پرتاب کردند، بشکند.» به نظر رهنورد، «زن نماد شرف جمعي يک ملت است» و تجاوز به اين «شرف کلکتيو» موجب از هم پاشيدن روحيه ي آن ملت مي شود و امپرياليست ها با لغو اجباري حجاب در واقع به اين شرف کلکتيو تجاوز کردند. («زيبائي حجاب و حجاب زيبائي»)
اينگونه نظريه پردازي هاي ارتجاعي و تاريک انديشانه، حيات جديدي به فرهنگ نفرت از زن به ويژه زني که در عرصه اقتصاد و جامعه و دانش اندوزي و کارگري فعال است و از بدن خود و شخصيت فعال و نگاه تيزبين خود شرم ندارد، بخشيد.
اسيد پاشي توسط «نيروهاي خود سر» انجام نمي شود
زنان در زندگي خود چهار شكل آزار، يعني آزار جسمي، کلامي و رواني، اقتصادي و جنسي را تجربه مي كنند. در جمهوري اسلامي ايران، ضرب و جرح زن توسط نزديکان و حتا قتل ناموسي آنان پشتوانه ي قانوني و شرعي دارد. طبق تحقيقات علمي، قتل هاي ناموسي در سه دهة گذشته در ايران جهش وار رشد کرده است. کليه ي شيوه هاي آزار و اذيت جسماني، كشيدن مو، سوزاندن، گرفتن و بستن، زنداني كردن، اخراج از خانه، محروم كردن از غذا، سيلي، لگد و مشت زدن، كشيدن و هل دادن، ... هيچ يک جرم محسوب نمي شوند و بخشي از روابط خصوصي در «کانون خانواده» است.
آزار رواني و كلامي عليه زنان در جامعه رايج است. از شايعه پراکني در محيط هاي کار و محل زندگي تا تحقير و توهين روزمره و تهديد به آزار. مردان در مورد اين نوع خشونت نيز از بلندگوهاي مساجد و نماز جمعه ها تعليم داده مي شوند. فقط به اين دو مورد توجه کنيد: هاشمي رفسنجاني در خطبه نماز ارديبهشت سال 56 گفت:  بعضي از، خانم ها متأسفانه راضي اند مويشان بيرون باشد و يا پشت در خانه بايستند، کسي عبور ميکند، اندام لخت خود را نشان بدهند، به حزب اللَّه وعده داديم اينها آدم ميشوند؛ ولي مثل اينکه يک مقدار احتياج به خشونت دارند. در خطبه نماز تيرماه 56 گفت: خانمي که هيکل را درست کرده آمده توي خيابان، تبديل ميشود در آخرت به موجودي که هرکس نزديکش ميشود بايد دماغش را بگيرد که از بوي تعفن او اذيت نشود.
اجبار در روابط جنسي يا تجاوز به عنف در ايران پشتوانه ي قانوني و شرعي دارد. خريد و فروش کودکان توسط «ولي شرعي» که پدر يا جد پدري است، تحت عنوان ازدواج در جمهوري اسلامي قانوني و شرعي است و ازدواج اجباري محسوب نمي شود زيرا پدر يا جد پدري با آن موافقند. پدر و جد پدري مي توانند دختر بچه ي بالاي 9 سال را براي تجاوز به هر مردي بدهند. اما اگر دختر بچه زير 9 سال باشد فقط مي توانند او را مزدوج کنند و اسلام شرط مي کند که تجاوز به دختربچه بايد بعد از 9 سالگي (سن بلوغ) صورت بگيرد. کليه ي اين «قوانين شرعي» به تفصيل توسط خميني و ديگر آيت الله هاي حاکم در ايران به نگارش درآمده و در حوزه ها و از منبرهاي مساجد آموزش داده مي شود.
حال سوال اين جاست که آيا اين نظام را که بنياد اش بر اين قوانين گذاشته شده است و محور و سوخت و ساز ايدئولوژيک آن بر سرکوب جسمي، کلامي، رواني و جنسي زنان است را مي توان اصلاح کرد؟
يکبار ديگر زنان عليه زنان
قانون و زندان و چوب و چماق  همراه با مغزشويي ديني و به اصطلاح «آموزش و فرهنگ سازي» در ميان توده هاي مردم قشري گري و افکار سنتي را گسترش داد. در ميان زنان قشرهاي گوناگون صدها هزار زنِ زن ستيز توليد شد. اين توده هاي قشري و زن ستيز، تئوريسين هاي خود را هم پيدا کردند. حتا زنان روشنفکر سکولار شروع به رمانتيزه کردن «اسلام» و «حجاب» کردند و نقد خود را به احکامي کريه مانند «قصاص» محدود کردند. حتا از اين هم عقب تر رفته و خواهان برابري «ديه» بين زن و مرد شدند. عده اي ديگر، براي يافتن حاشيه اي امن دست از مقابله با حجاب اجباري برداشتند و «خشونت عليه زنان» را به کتک خوردن زن و تجاوز به وي، تقليل دادند. اينان نمي فهمند يا خود را به نفهميدن مي زنند که کلية گرايش هاي ضد زن در جامعه که قبل از جمهوري اسلامي نيز موجود بود در چارچوب حکومت تئوکراتيک و اعمالِ همه جانبه ي شريعت اسلامي حياتي جديد يافته است و مرتبا با آن تغذيه مي شود  که حجاب اجباري در مرکز آن قرار دارد و سرکوب زنان «بي حجاب» و «بدحجاب» و تحميل حجاب اسلامي در نظام جمهوري اسلامي، يک راهکار استراتژيک است براي ايجاد انسجام اجتماعي و تحت فرمان درآوردن زنان و مردان جامعه.
گرايش و افق پرهيز کردن از شاخص اصليِ سرکوب زنان در جمهوري اسلامي و رضايت دادن به خواست هاي ناچيز و قابل قبول و قابل تحمل براي رژيم، چيزي به نام «کمپين يک ميليون امضاء» را به وجود آورد. امروز، اين گرايش در حال نوشتن فصل جديدي از «زنان عليه زنان» است و با شعار «بهم زدن چهره ي مردانه مجلس اسلامي» به ميدان آمده است تا عاملين و مجريان زن ستيزي اين نظام را زنانه تر کنند.
چارچوبه گسترده
 خشونت عليه زنان در ايران گسترده است: از کتک و تحقير و محروميت و کنترل روزمره ي زن توسط مرد، تا آزار خياباني و اسيد پاشي و تجاوز گروهي. اما همه ي اين ها داراي چارچوبي است به نام رژيم اسلام گراي حاکم. در جامعه اين رابطه ي قدرت از کودکي به پسران آموزش داده مي شود. و مرداني که از احساس بي کفايتي در مقابل زنان رنج مي برند، دست به خشونت هاي پنهان و آشکار عليه زنان مي زنند. اين احساس بي کفايتي و وابستگي، با رشد سرمايه داري و کشيده شدن زنان به عرصه ي دانش و کار و سياست بيشتر مي شود. تقابل اين دو روند، خشونت عليه زنان را تشديد مي کند.
ساده انگارانه است اگر فقط بگوييم که «هرجا ستم است مقاومت است».البته زنان در مقابل خشونت مقاومت مي کنند. اما ابعاد خشونت سازمان يافته آن چنان گسترده است که بدون آموزش و سازمان دادن و بسيج مقاومت، زنان در اکثر موارد به انفعال و پذيرش منفعلانه ي سرنوشت خود مي افتند و به ستم تن مي دهند. اين ماجرايي است که در مورد همه ي ستم ديدگان جهان صادق است. توده هاي مردم از زن و مرد بايد بياموزند که اين وضعيت را نبايد تحمل کرد و پذيرفت و بايد بدانند که چاره ستمديدگان وحدت و تشکيلات است. مبارزه متشکل به زنان پشتوانه ي سياسي و اعتماد به نفس مي دهد تا قفس اسارت خود را درهم بشکنند. اين مبارزه و مقاومت سازمان يافته بايد به آزاد کردن انرژي زنان در خدمت به انقلابي که بنيان نظام سرمايه داري اسلام گرا در ايران را درهم بشکند و همه ي ستم ديدگان و استثمارشوندگان را رها کند، خدمت کند. در مقابل گرايش به تسليم بايد مقاومت را تبليغ و ترويج کرد و سازمان داد؛ در مقابل گرايش اصلاح نظام بايد تغيير راديکال وضع موجود را تبليغ و ترويج کرد و سازمان داد؛ در مقابل اصلاح طلبي و انتخابات، انقلاب را بايد تبليغ و ترويج کرد و سازمان داد؛ در مقابل افق اسلام گرا بايد افق انقلاب کمونيستي را تبليغ و ترويج کرد و مبارزات امروز را با آن پيوند داد. جامعة ما براي رهايي و جنبش کمونيستي براي باليدن و قدرتمند شدن نياز به آن دارد که «زنجيرها را بگسليم و خشم زنان را همچون نيروي قدرتمندي در راه انقلاب رها کنيم.» n
«آتش»
*رمان «در زمانه ي پروانه ها» اثر خوليا آلوارز و ترجمه حسن مرتضوي به ياد خواهران ميرابل نوشته شده است.

کردستان


     «در جامعه ي کرد مانند ساير جوامع، کنترل بر جسم زنانه و جنسيت زن لازمه ي بازتوليد (Reproduction) مردسالاري مي باشد. زن خوب وايده آل زني است که اصولا جنسيت خود را در مجموعه قوانين «عام و مرسوم» قرار مي دهد، و در شرايطي که زنان «مناسبات» قرارداد اجتماعي را که مطابق با سنت پدرسالارانه تنظيم شده اند نقض کنند، به شدت مورد مجازات قرار مي گيرند. زنان چه ازدواج کرده باشند و چه مجرد باشند، در صورتي به عنوان اعضاي يک خانواده، قبيله، جماعت و ملت پذيرفته مي شوند که داراي ناموس و حفظ کننده ي آن باشند که اين کلمه با مشتقاتي از اين قبيل همراه است: آبرو، شرف، شرم، کم رويي و حجب و حيا، حساسيت، آداب داني، احساس شرم».n         

کردستان يکي از استان هايي است که در آن خشونت عليه زنان به اشکال مختلف اعمال مي شود و آمار خود کشي زنان بسيار بالا است. خشونت عليه زنان و دختران در کردستان نيز در موارد بسيار زياد به بهانه دفاع از ناموس و عفت و شرف صورت مي گيرد. آزادي عشق و انتخاب همسر کماکان براي زنان ممنوع است. از جمله تبعيض و ستمي که بر زنان در جامعه کردستان (همچون ساير نقاط ) اعمال مي شود، تبعيض و ستم در پوشش دفاع از ناموس و شرف و عفت است. در ساختار اجتماعي کردستان خانواده مردسالار نقش پر رنگ  تري دارد. تحت لواي دفاع  از آبرو، تبعيض آشکاري بر زنان اعمال مي شود. دختران از بدو تولد به عنوان ناموس مردان خانواده معرفي مي شوند و از بچگي از بسياري از آزادي هايي که معمولا پسران دارند محروم مي شوند. اين امر به خصوص در روستاها و شهرستان هاي کوچک پر رنگ تر است. در بسياري از روستاهاي کردستان آشپزخانه و يا اتاقي مجزا براي زنان در نظر گرفته مي شود و از سنين بسيار پائين دختر بايستي آشپزي و کارهاي کشاورزي را ياد بگيرد و حتي از بيرون رفتن از روستا اجتناب کند. ارتباط با پسران به جز اعضاي فاميل مثل پسر عمو و يا پسر خاله بسيار محدود است. حفظ بکارت دختر  بسيار مهم است و عدول از آن با مجازات شديد از جمله قتل سزا داده مي شود.
در سال هاي اخير به دنبال رشد شهرها و عوامل ديگر مانند استفاده وسيع از برنامه هاي کانال هاي ماهواره اي و اينترنت و موبايل، فرهنگ سنتي تا حدودي تغيير کرده و دختران به خصوص دختران دانشجو تا حدي از آزادي رفت و آمد با پسران برخوردارند. اما به موقع ازدواج کماکان با شرط باکره گي و سئوالات از طرف خواستگار و يا پدر و مادر و برادران روبرو مي شوند. حفظ بکارت از وظائف مهم دختر است که توسط مراقبت دائمي مادر و پدر اعمال مي شود. در صورت از دست دادن بکارت، خانواده فرياد از دست رفتن شرف و آبرو سر  مي دهد در حاليکه پسران در آزادي کامل مي توانند هر رابطه اي داشته باشند . تحت اين فرهنگ پدر سالار بخصوص در روستاها دختران از ادامه تحصيل محروم مي شوند و مجبورند در سنين پائين به ازدواج از پيش ترتيب داده شده و بدون رضايت تن بدهند. سواي نقش خانواده دولت از طريق تبليغات مدام رسانه ها مثل روزنامه و تلويزيون و تحت عنوان ارزش هاي اسلامي بر فرودستي زنان و لزوم تبعيت دختران از قانون و شريعت و حفظ سنت تاکيد مي کنند.
در حکومت اسلامي قوانين مختلف مانند زنا و يا لزوم تمکين زن از شوهر تمام قد از سنت ارتجاعي تبعيت زن از مرد برخاسته و با توسل با نيروي قهريه بسيج و گشت هاي ارشاد اسارت زنان را تلاش مي کنند تا تداوم ببخشند. ستم بر زنان و ترويج مقوله ناموس فقط منحصر به دين اسلام نيست و در دين زرتشت  و يهودي و حتي مسيحي بر آن تاکيد شده است. برخي جريانات سياسي عليرغم اينکه بر برابري حقوقي ميان زن و مرد تاکيد مي کنند به بهانه اينکه مذهب امر خصوصي انسان هاست از افشاي نقش مذهب طفره مي روند.
گسترش  نهاد خانواده سرمايه داري و لزوم بکارگيري زنان در کار بيرون از خانه اگرچه مناسبات سنتي در مورد زنان را تضعيف مي کند اما سرمايه داري بخاطر منافعش بر مالکيت و مذهب و  خانواده  تاکيد دارد و زن را به کالا تبديل مي کند و از آن منظر از مقوله ناموس و تبعيت زن از مرد دفاع مي کند.
جمهوري اسلامي ستم و خشونت بر زنان را نهادينه کرده است و قابل اصلاح نيست. تنها راه از ميان بردن ستم بر زنان سرنگوني جمهوري اسلامي و سيستم  سرمايه داري از طريق يک انقلاب اجتماعي با شرکت گسترده زنان است. انقلاب سوسياليستي آتي بايستي به حساب قرنها ستم بر زنان رسيدگي کند.n

در نزدیکی شانزدهم آذر


در نزدیکی شانزدهم آذر
جنبش دانشجويي در همة کشورها، در مقاطع معيني نقش برانگيزانندة جنبش مردم را بازي کرده است. پروراندن روياي يک دنياي متفاوت، به هيچ انگاشتن سنت ها و روابط دست و پا گير کهنه، حرکت خلاف جريان در دوره هاي بي تحرکي و نوميدي عمومي، از ويژگي هاي بارز اين جنبش بوده است. از نظر تاريخي، بسياري از عناصر پيشرو و انقلابي که نيروي اوليه احزاب پيشاهنگ کمونيستي را تشکيل داده اند از دل جنبش دانشجويي برخاسته اند.
افت و خيز در شرايط عيني و ذهني جامعه بدون شک بر وضعيت جنبش دانشجويي و دامنة نفوذ سياسي اش تاثير مي گذارد اما خصوصيات و ويژگي هاي پايه اي اين جنبش را تغيير نمي دهد.  قشر دانشجو هم چنان از حساسيت سياسي بالايي برخوردار است و خطوط و گرايش هاي طبقاتي گوناگون در صفوفش بازتاب مي يابد. دوران پيشاروي ما دوران فوران خشم توده ها در سراسر دنياي سرمايه داري است. دوران فرو ريختن اتوريته هاي کهنه و تغييرات بزرگ در صف آرايي قدرت ها آغاز شده است. عليرغم دشواري هاي مبارزه انقلابي و تاخت و تاز نيروهاي ضد مردمي (از امپرياليست ها گرفته تا مرتجعان بنيادگراي مذهبي و ناسيوناليست هاي برتري طلب) فضاي مساعدي براي تدارک انقلاب اجتماعي و متشکل کردن خشم و اعتراض کارگران و زنان و جوانان و همه ستمديدگان
در حال شکل گيري است. دختران و پسران پيشرو و شورشگر مي توانند فراتر از مسائل و مشکلات روزمره به روابط و ارزشهاي مسلط «خود» نگاه کنند. مي توانند ريشة ستم ها و تبعيض هايي که در چارچوب دانشگاه به چشم مي آيد را در کارکرد عمومي نظام حاکم و منافع طبقة حاکمه پيدا کنند. مي توانند به صف انقلاب کمونيستي که تنها آلترناتيو واقعي و ريش هاي در برابر وضع موجود است بپيوندند و در شمار رويايي ها، رويا آفرين ها، باشند. بياييد تا از مناسبت شانزدهم آذر امسال براي فراگير کردن اين ايده در بين دانشجويان مبارز و راديکال استفاده کنيم.n

بسیج زنان برای حفظ نظام


تجربهي سي و هفت سالهي حکومت ديني در ايران همواره با مقاومت زنان عليه روابط اجتماعي و قوانين  ستمگرانهاي روبرو بود که حاکميت براي سرکوب افراد جامعه بويژه زنان به پيش برده است. سال صفر (اسفند 1358) و اعتراض زنان به حجاب اجباري اولين و ماندگارترين افدام زنان عليه اين حاکميت بود و مقابلهي زنان با انواع فشارهاي بعدي، بطور فردي و اجتماعي ادامه داشت، تا اينکه در سالهاي موسوم به دورهي اصلاحات، بخشي از زنان اصلاح طلب، جرياني را به نام کمپين يک ميليون امضا براي اصلاح قوانين ضد زن در قانون اساسي شکل دادند. اين جريان باور داشت که کارِ از درونِ نظام تنها راه براي رشد جنبش زنان است. کمپين يک ميليون امضا ميخواست، نابرابري قانوني زن و مرد را در چهارچوب حکومت ديني حل کند. در واقع اين جريان براي جهت دادن و کنترل جنبش زنان متولد شده بود و در طول عمر خود تنها به چانهزني با بدنهي قدرت و آيت الله ها، توجيه آيات قرآني و تقليل خواستههاي زنان به مطالباتي حداقلي بسنده کرد. اين جريان در زمان مبارزات مردم در انتخابات دولت دهم و حضور راديکال زنان در سال 88 دچار انشعاب در ساختار دروني خود شد و اينگونه به نظر ميرسيد که تنها عدهاي از آنها به طرفداري از «همگرايي سبز» (طيف زهرا رهنورد) به آرمانهاي خود وفادار ماندند. اقدامات راديکال زنان در مبارزات سالهاي 88، با اصلاحات از درون نظام مغايرت داشت. علاوه بر اين مورد اساسي، چگونه ممکن بود در دولت اصولگراي احمدينژاد حتي از شعار «اصلاحاتِ از درون» سخني به ميان آورد؟
        بدين ترتيب جريان موسوم به کمپين يک ميليون امضا به انزوا کشيده شد و جنبش زنان به حيات خود به شکل آتش زير خاکستر در عصر پر خفقان دولت دهم ادامه داد. با روي کار آمدن دولت روحاني که در ظاهر اصلاح طلب و در باطن اصولگراست، شهيندخت مولاوردي را که از حاميان کمپين يک ميليون امضا بود به عنوان مشاور رياست جمهوري در امور زنان ديديم. احتمالا اين اقدام يکي از برنامههاي کار از درون نظام بود و حضور گشت هاي ارشاد، اسيدپاشي، آمار بالاي فقر و فحشا در کنار آمار بيکاري و اعتياد زنان، ادامهي تبعيض هاي جنسيتي عليه دختران دانشجو و ساير فاکتورهاي ستم بر زنان، سادهترين شاهد براي بينتيجه بودن ايدهي کار از درون نظام بود. 
    در يک سال و نيم باقيمانده از دولت يازدهم، شاهد به صدا درآمدن ناقوس حفظ نظام از کانال زنان هستيم. زنان به عنوان اقشار تحت ستم، در طول عمر جمهوري اسلامي بيشترين پتانسيل را در تغيير راديکال ساختار موجود داشته‌‌اند. اين بار، بازماندگان کمپين يک ميليون امضا و فعالين اصلاح طلب حوزهي زنان، کمپيني تحت عنوان «به سوي تغيير چهرهي مردانهي مجلس» براي راه يابي زنان به ساختار قانونگذاري را تبليغ ميکنند. اين کمپين از پنجم آبان ماه موجوديت خود را با برپايي نشستي در دفتر انتشارات «روشنگران و مطالعات زنان» اعلام کرد. شهلا لاهيجي ، در اين نشست به عنوان يکي از سخنرانان ميگويد: «بايد بدانيم که مشکل ما زنان، مردان ما نيستند. بنابراين بايد ريشه هاي اصلي را در رفتار و فرهنگ مان پيدا کنيم  و به نوع تفاوت فرهنگي كه بين دختران و پسران ميگذاريم، توجه كنيم.» اين اظهار نظر که احتمالا در ميان حضار مخالفي نداشته است؛ تقليل دادن يکي از مهمترين ريشه هاي ستم بر زن يعني تبعيض جنسيتي به فاکتورهاي فرهنگي است. بيترديد فرهنگ به عنوان روبناي اجتماعي در بازتوليد ستم بر زنان نقش دارد اما پديدآورندهي اين ستم نيست و حل اين مسئله تنها با اقدامات فرهنگي ميسر نميشود. همچنين ناهيد توسلي، ديگر عضو اين کمپين معتقد است قانونگذاري براي رفع تبعيض و اختلاف حقوق زن و مرد، به دليل تجربهي خود زنان از شرايط، ويژگي ها و مشکلات شان» بايد حتما از سوي خود زنان صورت بگيرد. يعني عدم حضور زنان در ساختار قدرت را عامل اصلي قوانين ضد زن مي بينند و از اين راه حضور زنان را براي راهيابي به مجلس ترويج ميکنند. تا اينجا معلوم شد که مشکلات فرهنگي خود زنان و عدم حضورشان در تصويب قوانين، دلايل شکل گيري ساختار زن ستيز امروز است!!! و به همين راحتي حاکميت از اتهام مبرا شد. اما ژاله شادي طلب ديگر سخنران اين نشست به خوبي آمار حضور زنان در مجالس کشورهاي ديگر را بيان کرد. براساس همين آمار در کل جهان تنها 23 درصد از نمايندگان را زنان تشکيل مي دهند که اين رقم داراي واريانس شديدي است، بطوريکه در رواندا، بوليوي و کوبا سهم زنان در مجلس بالاي 50 درصد و در اروپاي شمالي حدود 40 درصد است اما در آسيا اين رقم به 19 درصد ميرسد. حال سوال اين است که کشورهايي که بالاترين نرخ حضور زنان را در مجالس خود دارند يا از نظر فرهنگي بهتر از زنان جامعهي ما به دختران و پسران خود مينگرند، از مردسالاري رهايي يافتهاند؟ کشورهاي تحت سلطهي جهان براي پيشبرد نقشي که تقسيم کار جهاني براي آنها درنظر گرفته است، به دارابودن روبنايي سنتي و آغشته به تفکرات پوسيدهي مذهبي نيازمند هستند. زنان در اين جوامع تحت شديدترين ستم هاي جنسيتي قرار ميگيرند و حجاب يکي از مهمترين آنهاست.کشورهاي پيشرفته نيز با ساختار مردسالارانهي مدرني که به تجارت سکس و پورنوگرافي دامن مي زند، در جهت نقش خود يعني انباشت روزافزون سود حرکت ميکنند و حضور زنان در مجالس هر دو ساختار جهاني، نتوانسته است به پايه هاي اين مردسالاري که همراه با ساختار اقتصادي نابرابر در سطح جهان، مولد ستم و استثمار است، ضربه بزند.
        با اين حال اعضاي اين کمپين، راه پيشرفت جنبش زنان و تعديل شدن ستم بر آن ها را مشارکت در حوزهي قانونگذاري ميدانند و برنامه هاي خود را  اينگونه بيان کردند:   
 « براي پيشبرد اهداف اين کمپين، سه کميته تشکيل خواهد شد: 1 - من کانديدا ميشوم. 2 - 50 کرسي براي زنان برابريطلب 3 - کارت قرمز براي کانديداهاي زنستيز. کميتهي اول، براي شناسايي زنان توانمند از درون جامعه و از ميان اصناف گوناگون و تشويق و حمايت از آنان براي نامزد شدن در انتخابات مجلس است. محور فعاليت کميتهي دوم، تبليغ 50 کرسي براي زنان در مجلس دهم در ميان افکار عمومي است. در کميتهي سوم، کارنامه و عملکرد کانديداهاي احتمالي مجلس را براي افکار عمومي تشريح خواهيم کرد تا رايدهندگان بدانند چه کساني را بايد به مجلس بفرستند.»(برگرفته از وبلاگ کمپين)
          اين کمپين ظاهراً بدون در نظر گرفتن ساختار زن ستيز حاکميت، ميخواهد به مبارزه با روبناي ضد زن جامعه بپردازد و براي اين هدف خود برنامههايي را براي تغيير در ابعاد فرهنگي و فکري افراد جامعه به ويژه زنان در دستور کار دارد. نوشين احمدي خراساني به عنوان تئوريسين قديمي اين افکار در مقالاتي که در حمايت از اين کمپين ارائه داده، مي نويسد:« بهجاي آنکه مانند گذشته، در انتخابات صرفا فهرست خواستهها و مطالباتمان را مطرح کنيم، اينبار، افزون بر فهرست خواستههايمان، از فهرست زناني هم که بهنوعي اين خواستهها را نمايندگي ميکنند پشتيباني ميکنيم ... نامزدهاي برابريطلب حتي اگر از سد شوراي نگهبان رد نشوند، حداقل حضور پُرشمارشان که نشانه خواسته عمومي زنان است، ميتواند نامزدهاي زنستيز را به چالش بکشد» او براي عدم موفقيت اين برنامه نيز پاسخ دارد و براي همراه کردن مخالفيني از اين دست نيز دليل ميآورد.
       چيزي که واقعيت اين حرکت را روشن تر ميکند تلاش اعضاي آن در کشاندن افراد به پاي صندوقهاي رأي به هر قيمتي است. از يک سو کميتههاي تبليغاتي را شکل ميدهند و از سوي ديگر عدم موفقيت را به خاطر حضور بالاي زنان شکلي از موفقيت ميدانند. آيا اين اقدامات، يک ائتلاف پنهاني براي بسيج مردم و رونق انتخابات را در ذهن ايجاد نميکند؟ آيا مجلس ششم اوج تلاش نمايندگان زن براي تأثير داشتن در سرنوشت خود نبود؟ در نظام طبقاتي موجود و در شرايطي که اساس قوانين و جامعه را مالکيت بر زن شکل داده است، «کمپين تغيير چهرهي مردانهي مجلس» در صورت موفقيت حداکثر ميتواند در هنگام تصويب قوانين زن ستيز رأي مخالف را بيشتر کند و اين در شرايطي است که اين زنان به تريبوني براي توجيه قوانين زن ستيز بدل نشوند.
      رهايي واقعي زنان از صندوقهاي رأي بيرون نميآيد. براي رهايي زنان بايد مردسالاري را ريشه کن کنيم. اين اقدامي فرهنگي و ايدهآليستي نيست، ريشه هاي اين ساختار را بايد نشانه گرفت و از ميان برد. مردسالاري محصول جوامع طبقاتي است و براي از ميان بردن اين جوامع به انقلابي ريشه اي نيازمنديم که تمامي ارکان تقويت کنندهي تبعيض را در هم بکوبد. به قول باب آواکيان: « هر زمان که سخن از دموکراسي، از هر نوع آن در ميان باشد نشانه اين است که تفاوت هاي طبقاتي و تخاصمات اجتماعي و بهمراه آن ديکتاتوري- هنوز موجود است و في الواقع وجه مشخصه جامعه اند. هر آينه که جامعه چنين نباشد، ديگر امکان يا ضرورت سخن گفتن از دموکراسي نيز در ميان نخواهد بود». ما بايد به جاي پر کردن صندوقهاي رأي و محکم کردن زنجيرهاي بردگي، براي پاره کردن آنها از طريق از ميان بردن تمايزات طبقاتي جامعهي امروز نقشه بريزيم و راه انقلابي بنيادي را پيش گذاريم و ضرورت سخن گفتن از انتخاب بين بد و بدتر را از بين ببريم. n
  «آتش»

کمونیستها و اعتراضات آذربایجان و ناسیونالیست ترک


براي جنبش کمونيستي و چپ ايران اينکه اعتراضات روزهاي اخير برخي شهرهاي ترک نشين نسبت به توهين صدا و سيماي جمهوري اسلامي دقيقا از کجا برآمد و به کجا خواهد رسيد سوال مهمي است، اما مسئله مهمتر اين است که برخي رفقاي جوان چپ و کمونيست چه موضعي نسبت به اين رويداد گرفتند. اهميت طرح و بررسي اين موضوع از آنجا ناشي مي شود که ستم ملي يکي از ارکان دولت بورژاويي در ايران است و ما باز هم در آينده با اعتراضات و مبارزاتي حول مسئله ملي مواجه خواهيم شد. بنا بر اين نحوه نگاه و نگرش رفقا به اين مسئله و کسب شناخت علمي و اتخاذ خط و موضع صحيح کمونيستي در قبال آن مهم است.
در مواجهه با اعتراضات اخير و مشخصا در واکنش به نقش مرکزي و جايگاه رهبري کنندة جريانات ناسيوناليست و هويت طلب ترک در آنها، عمدتا سه موضع و استدلال غلط از سوي برخي از رفقاي چپ مطرح شد. در بخش اول اين نوشته سعي شده به صورت فشرده به اين سه استدلال و ابعاد غلط آن پرداخته شود و در قسمت دوم به محورهاي اصلي خط و مشي صحيح  کمونيستي و لنيني در برخورد با ناسيوناليسم ترک در ايران اشاره مي شود.
موضع اول اين بود که «در اين حرکت عنصر مبارزاتي برحقي وجود ندارد و ناسيوناليستهاي ترک بي دليل شلوغش کرده و اين حرکت را دست آويز رشد و گسترششان قرار داده اند». درست است که اين رويداد در نهايت به تقويت موضع ناسيوناليستهاي ترک در آذربايجان منجر شد، اما نمي توان نافي وجه اعتراضي و مبارزاتي عادلانة آن بود. نفي هويت ملي و فرهنگي ملل غير فارس ساکن ايران و توهين و تحقير نسبت به برخي از ملل غير فارس (مشخصا عرب ها و تا حدودي ترک ها) نه تنها در رسانه هاي جمهوري اسلامي بلکه بيش از آن در فرهنگ عامه و ادبيات روزمرة مردم وجود دارد. نکتة اصلي اين حرکت اين بود که بخشي از مردم (ولو با تحريک و ابتکار ناسيوناليستها) نسبت به يک توهين مشخص، واکنش اعتراضي اي نشان داده و باز به طور مشخص رسانة جعل و دروغ پراکني حاکميت را هدف قرار داده اند. بنا بر اين، اين مبارزه هم بر حق است و هم عادلانه چون عليه رسانة اصلي فريب و تحقير مردمي در ايران صورت گرفته است. پس بايد از هسته و مضمون اصلي اين مبارزة مشخص يعني اعتراض عليه دولت و شوينيسم فارس حمايت کرد و به تبليغ آن پرداخت. درست همان وقت و همانجايي که به عنوان يک کمونيست با قاطعيت بايد عليه ناسيوناليسم ترک در صحنة همان مبارزه مرزبندي روشن داشت و نسبت به شعارهاي فاشيستي و عظمت طلبانة پان ترکيستها بر ضد کردها، فارس ها و ارمني ها در برخي از صحنه هاي اين تظاهرات افشاگري کرد.
موضع غلط دوم اين بود که در واکنش به اعتراضات اخير گفته شد «هر نوع هويت طلبي ملي و قوم پرستي و نژادگرايي ارتجاعي و غلط است و اساسا مسئله ترک ها در ايران يک جريان و حرکت ارتجاعي است». اين جمله اي دوگانه است. بي ترديد هر نوعي از قوم پرستي و نژادگرايي ارتجاعي است و در تحليل نهايي هر نوع تأکيد و الويت دهي به هويت ملي در مقابل هويت مشترک و واحد بشري، امري متعلق به گذشته است و نه آينده. همچنين هيچ کمونيستي هيچگاه در ميان ملت خود نبايد مبلغ و مروج هويت ملي و ناسيوناليسم باشد و از انترناسيوناليسم پرولتري دفاع کند، اما يک کمونيست نمي تواند نسبت به هويت طلبي يک ملت تحت ستم آن هم در کشوري که ستم ملي وجود دارد، چنين پاسخي بدهد. درست به اين علت ماترياليستي که تضادي به نام مسئله ملي و تلاش براي حفظ هويت ملي در مقابل آسيميلاسيون ملت غالب، نه تنها در ميان بورژواها و خورده بورژواهاي آن ملت بلکه در ميان کارگران و زحمتکشان آن ملت هم وجود دارد. کمونيستها نمي توانند بر وجود اين تضاد چشم ببندند و به آن پاسخ ندهند. در کشورهايي مانند ايران که ستم ملي وجود داشته و جزئي از ساخت تاريخي-طبقاتي روابط سرمايه داري و دولت بورژوايي است بخشي از مکانيزم کارکرد و عملکرد استثماري و سرکوبگر دولت و روابط طبقاتي از کانال ستم ملي صورت مي گيرد و دقيقا به همين دليل، بخشي از پروسه رهايي توده ها و کارگران و زحمتکشان نيز از طريق حل اين تضاد و نابودي ستم ملي ممکن مي شود. به همين علت کمونيستها ضمن ديدن و به رسميت شناختن موجوديت اين تضاد (به عنوان يکي از شکافهاي باقي مانده از جامعه طبقاتي) براي حل آن در مسير رهايي توده ها و جامعه بر حق تعيين سرنوشت به عنوان يک «حق بورژوايي» و غير سوسياليستي اما عادلانه و ضروري، صحه مي گذارند. فراموش نکنيم که در تنها دولت هاي سوسياليستي تاريخ يعني اتحاد شوروي (1917 تا 1956) و جمهوري خلق چين (1949-1976) در کنار تبليغ و ترويج انترناسيوناليسم پرولتري و مبارزه با عظمت طلبي ملل غالب، يک تلاش وسيع سياسي و فرهنگي براي احقاق حق تعيين سرنوشت ملل تحت ستم و حفظ هويت ملي و ميراث فرهنگي، هنري و ادبي آنان صورت گرفت. بايد توجه داشت که در اين مورد تفاوت اساسي ميان هويت طلبي ملت غالب با ملل تحت ستم وجود دارد و در شرايطي که هر نوع هويت طلبي ملي فارس ها بار ارتجاعي دارد، هويت طلبي ملي ملل تحت ستم تا آنجا که به تلاش براي جلوگيري از نابودي هويت ملي و ميراث و دستاوردهاي ادبي، هنري و فرهنگي شان مربوط است (و نه خط تمايز کشيدن با ديگر ملل و انکار ديگري) يک امر کاملا بر حق و طبيعي است. فراموش نکنيم که ترکان ايران نزديک به صد سال است که تحت هژموني سياسي و فرهنگي يک ملت ديگر زندگي مي کنند، در تاريخ هاي رسمي ايران طي 80 سال اخير در شرايطي که کشورگشايي و تجاوز هخامنشيان و ساسانيان توجيه و تقديس مي شود از ترکان و اعراب به عنوان متجاوز و خونخوار و بيابان گرد نام برده مي شود، تدريس و تحصيل به زبان مادري شان ممنوع است و در فرهنگ عامه زبان و هويت و شخصيت شان دستخوش توهين و تحقير و هزل گويي است. در همين رابطه نقل قولي از لنين مفيد خواهد بود: «هيچ چيز به اندازه بي عدالتي ملي در رشد و تقويت همبستگي طبقاتي پرولتري اختلال به وجود نمي آورد. آحاد ملت مورد اهانت واقع شده در مقابل هيچ چيز به اندازه احساس برابري و تخطي از اين برابري...حساس نيستند. به اين دليل در رابطه با امتياز دادن و انعطاف پذيري در قبال اقليت هاي ملي، بهتر است زياده روي شود تا کوتاهي». (کليات آثار لنين)
سومين رويکرد غلط اين بود که ناسيوناليسم ترک در کنار و همسنگ ناسيوناليسم فارس نشانده شد. اين موضع خصوصا از طرف کمونيست هاي فارس، آنچنان که لنين گفت براي وحدت پرولتاريا در کشورهايي که ستم ملي در آنجا وجود دارد، سم است. اين خط هم به تقويت موضع و جايگاه شوينيسم ملت غالب (در ايران فارس ها) منجر مي شود و هم پرولترها و توده هاي ملت تحت ستم (در اين مورد مشخص ترک ها) را نسبت به کمونيستها ظنين کرده و هر چه بيشتر آنها را به زير بال و پر بورژوازي خودي يعني بورژوازي و ناسيوناليسم ترک سوق مي دهد. لنين گفت کمونيستها بايد ميان ناسيوناليسم ملت ستمگر با ناسيوناليسم ملت تحت ستم تمايز قائل شوند. اين تمايز به معناي «مترقي بودن» ناسيوناليسم ملل تحت ستم يا حتي «بهتر بودن» آن نسبت به ناسيوناليسم ملت ستمگر نيست. بلکه بيشتر از منظر تأثير اين مسئله بر مبارزه طبقاتي و تأثير بر جهت گيري پرولتاريا و توده هاي ملت تحت ستم در جريان مبارزه، حائز اهميت است. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم در کشوري مثل ايران که ستم ملي وجود دارد، مسئله ملي به عنوان يک فاکتور عيني در جامعه عمل کرده و بر جهت گيري توده ها از جمله کارگران و زحمتکشان تأثير مي گذارد. هرگونه چشم بستن بر تضاد و گسل ستم ملي يا همسان پنداشتن موقعيت ناسيوناليسم اين دو ملت، در ذهن توده هاي کارگران و زحمتشکان ملل تحت ستم به همدستي با شوينيسم غالب تعبير شده و راه نفوذ کمونيستها به درون پرولتارياي اين ملل را بسته و گرايش خود به خودي آنان به اردوي ناسيوناليسم خودي را تقويت  ميکند. بدون شک ميان ناسيوناليسم ملل مختلف تشابهات فکري و سياسي وجود دارد و ترديدي در اين نيست که در ميان بعضي از فعالين هويت طلب و ميليتچي ترک در ايران، گرايشات فاشيستي و ديگري ستيزانه و حتي نژاد پرستانه ديده ميشود (1) و همچنين ترک ها به دلايل سياسي و تاريخي مختلف بيش از ساير ملل غير فارس در ساخت قدرت اقتصادي و سياسي در جامعه ايران ادغام شده و در سلسله مراتب قدرت اجتماعي در موقعيت بهتري قرار دارند، اما هيچکدام از اينها به معناي نبودن ستم ملي عليه ترکها يا همساني موقعيت ناسيوناليستهاي ترک با شوينيستهاي فارس نيست. شوينيسم فارس پيوند ساختاري، زنده و نظام مند با روابط استثمار سرمايه داري در ايران امروز دارد و نماينده و بيانگر تمايلات يک بورژوازي غالب است اما ناسيوناليسم ملل غير فارس اگر چه در تحليل نهايي متعلق به بورژوازي اين ملل و امري غلط و رو به گذشته است، اما به لحاظ عيني در موقعيت يکساني از اعمال ستم و استثمار نسبت به شوينيسم فارس قرار ندارد. اين ناسيوناليسم همچنين توان بسيج کردن کارگران و زحمتکشان ملل تحت ستم به زير پرچم بورژوا-ناسيوناليستي خود و منحرف کردن پتانسيل مبارزاتي آنان به يک زير افقها و آمال يک طبقه ديگر را دارد به همين دليل کمونيستها بايد براي مسئله ملي پاسخ داشته و براي متحد کردن پرولتاريا و توده هاي ملل تحت ستم، به درون اين جنبشها رفته و با تبليغ خط انترناسيوناليسم، مانع از تداوم هژموني بورژوا-ناسيوناليستهاي اين ملل شوند.
کمونيستها، خصوصا کمونيستهاي ملت غالب به شدت بايد نسبت به مسئله ملي حساس و پيگير و دقيق باشند. چپ ايران دست کم يک بار نتايج چشم بستن بر اين تضاد و ارائة راهکارهاي غير لنيني در مورد مسئله ملي را در جريان عملکرد خط و مشي منصور حکمت و اتحاد مبارزان در کومله و جنبش کردستان ديده است و از ياد نخواهد برد چگونه خط غير کمونيستي و شوينيستي حکمت به سهم خود نتايج منفي و مضري بر جنبش کردستان گذاشت و باز به سهم خود به تقويت گرايش ناسيوناليستي در کردستان و کومله منجر شد. (2)
ادامه دارد...
توضيحات
در مورد گرايشات ارتجاعي و ديگري ستيزانه در ناسيوناليسم ترک آذربايجان بنگريد به:
با اين رسوايي کدام همدلي، کدام اتحاد؟ - سيامک صبوري
https://www.tribunezamaneh.com/archives/81369?tztc=1
 براي نقد خط شوينيستي و غير کمونيستي منصور حکمت پيرامون مسئله ملي بنگريد به: بيگانه با انقلاب « اتحاديه کمونيستهاي ايران - 1377»
http://cpimlm.com/showfile.php?cId=1059&tb=meli&Id=4&pgn=1

گزارشی از سطح شهر....

 


n‌‌‌‌‌‌‌‌کارتن خواب که باشي و هوا هم که سرد و باراني باشد، رؤياي گرما شايد چيزي است که ميان چرتهاي نشئگيات بهسراغت بيايد. اما گرماي آتش صبح باراني دوشنبه 18 آبان94 براي کارتنخواب هاي محلهي شوش تهران نشان گرما و آرامش نبود.
وارد خيابان پارک حقاني که ميشدي شبيه ميدان جنگ بود. دود و اتش همه جا را گرفته بود. صداي آژير ماشين آتشنشاني معتادان نشسته وسط حيابان را وادار به حرکت نميکرد. عدهاي لباس شخصي چماق به دست به جان معتادان متعجب افتاده بودند. عدهاي سعي داشتند اند که دارايي خود را که    شامل پتو يا لباس کهنه بود از آتش نجات دهند. عدهاي درحال فرار بودند. مأموران شهرداري با بيل بساط آتشگرفتهي بيخانمانها را به هم ميزدند تا خوب بسوزد. عدهاي گوشهاي نشسته بودند و موادشان را مصرف ميکردند. عدهاي در ميان آتشهاي همهجا گستر ميگشتند و دنبال غنيمتي بهجامانده بودند. تعدادي هم اطراف پسر جواني جمع شده بودند که مأموران نيروي انتظامي مجروحش کرده بودند و وسط خيابان دراز کشيده بود.
وسط پيادهرو زن و مردي نشسته بودند نفر سومي هم کنارشان بود که زير پتو مواد مصرف ميکرد. جلوتر رفتم و پرسيدم:
nماجرا چيه؟
      زن گفت شهرداري همه چيزمون رو آتيش زده، ميگه از اينجا برين.
nچرا؟ ميگه کجا برين؟
ميگه برين يه جاي ديگه فقط اينجا نباشين.  مرد گفت: براشون مهم نيست چه بلايي سر ما بياد فقط ميخوان که جلوي چشم نباشيم. اصلا ميخوان که ما بميريم.
nشما چيزي نگفتين، کسي اعتراض نکرد؟
زن: پيش پاي شما چند نفر اعتراض کردن. نيروي انتظامي ريخت. تا ميخوردن زدنشون. بعد هم که سوارشون کردن و بردنشون. بقيه هم ترسيدن و پراکنده شدن. جلوتر زن جواني را ديدم که به نظر نميرسيد معتاد باشد. بين معتادان راه ميرفت و گريه ميکرد و داد ميزد: بيشرفاي خدانشناس. اين معتاداي بدبخت رو چيکار دارين؟ بهجاي اينکه کمکشون کنيد، آتيششون ميزنيد؟ آخه اينا بايد کجا برن؟ بايد چيکار کنن؟
به او نزديک شدم. پرسيدم:
nچي شده، چرا گريه ميکني؟
 گفت: من خودم قبلا معتاد بودم و مدتي کارتنخوابي ميکردم. الان سه ساله که پاکم ولي هميشه ميآم و براشون لباس يا غذا ميآرم. من ميدونم اينا الان چه دردي دارن. من ميدونم چهقدر بدبختن. همين پتو و لباس کهنهاي هم که دارن رو آنيش ميزنن. تو اين سرما بايد چيکار کنن؟
nگفتم: کي اين کار رو کرده؟
گفت: شهرداري بيشرف و نيروي انتظامي...
nچرا؟
گفت: ميگن اينا چهرهي محل رو خراب کردن. مردهشور چهرهي خودشون و شهرشون رو ببرن. زن ميانسال ديگري که با کمي فاصله به حرفهاي ما گوش ميداد، وارد بحث شد و گفت: بهنظر من کار خوبي ميکنن بهشون سخت ميگيرن. خوبه که وسايلشون رو آتيش ميزنن. بذار بهشون سخت بگيرن شايد ترک کردن. وقتي اينجوري راحت و بيترس وسط خيابون مصرف ميکنن چرا به فکر ترک بيفتن؟
nگفتم: چرا فکر ميکني اينجوري ترک مي کنن؟ توي خيابون مصرف ميکنن چون سرپناهي  ندارن. همين دولت مگه ار اينا حمايت کرده که الان بخواد تنبيهشون کنه؟ اعتياد يه بيماري اجتماعيه چرا نقش شرايط رو در وضعيتشون نميبيني؟
گفت: خانم من هم زماني مثل اينا بودم. الان ده ساله که پاکم. ما اون موقع جرأت نداشتيم بگيم معتاديم. من خودم از ترس اين که دوباره برم زندان ترک کردم. يه بار که براي مصرفم مواد گرفتنم انداختنم زندان. ولي اينا الان راحت تو خيابون مصرف ميکنن. حتي اين ان جي او و سازمانها براشون غذا و لباس ميآرن.
nگفتم: درسته به شما بهشکل ديگهاي ظلم شده ولي وقتي دولت مسئوليتش رو در قبال اينها انجام نميده، کارها جابهجا ميشه. اصلا کار اين سازمانها که شما ميگين اين نيست ولي وقتي ميبينن دولت وظايفش رو انجام نميده و اجازهي مداخلهي بيشتر رو هم نميده، سازمانها و ان جي او ها وارد اين عرصهي حداقلي ميشن.
گفت: درست ميگي ولي کمي اجبار بد نيست.
گفتم: فکر ميکني با اين آتيش زدن اينا ترک ميکنن؟ اصلا بر فرض که بخوان ترک کنن، کي ازشون حمايت ميکنه؟ هدف اين بهقول شما اجبار اصلا کمک به اينا نيست. هدف اينه که اينا فقط پراکنده شن و جلوي ديد نباشن فقط همين. چرا اين اجبار رو تو پخش و فروش مواد بهکار نميبرن؟ چرا تو کنترل واردات مواد بهکار نميبرن؟ اين افراد، آخرين حلقهي اين چرخهي مريضن.
گفت: نميدونم . خداحافظي کرد و رفت.جلوتر رفتم. داخل هر کوچه و خيابان اطراف پارک را که نگاه ميکردم عدهاي از کارتنخوابها نشسته بودند و مشغول مصرف مواد بودند. از يکي پرسيدم:
nالان چيکار ميکنيد؟ تکليفتون چي ميشه؟
گفت: فعلا که اينجا نشستيم منتظريم کمي آبا از آسياب بيفته دوباره برگرديم سر جامون. جايي رو نداريم که بريم، کاري نميتونيم بکنيم.
nپرسيدم:  چرا اعتراض نميکنيد، چرا کسي چيزي نميگه؟
زن جواني از جمع دستش رو گرفت طرفم و گفت: اينو ميبيني. اين انگشتم افليج شده. پارسال که نيروي انتظامي ريخته بود و همه رو جمع ميکرد به يکيشون گفتم چرا اين کار رو ميکنيد. با باتوم زد رو دستم. انگشتم شکست پول نداشتم برم دوا دکترش کنم، همينجوري موند. الان کلي آدمو که اعتراض کردن زدن و بردن. کسي جرأت نميکنه چيزي بگه.   
 درگوشه وکنار خيابان، افراد ساکن محله را ميديدم که به کارتن خوابها نزديک ميشدن و با آنها ابراز همدردي ميکردند. اين اولين و آخرين برخورد خشن و ناعادلانه با اين افراد نيست. وضعيت آنها حاصل شرايط نابهسامان اقتصادي و اجتماعي جامعه است و تنها با تغيير اين بستر ميتوان اميدي به تغيير وضعيت آنها داشت. تارومار کردن و آتش زدن، به عادت هميشگي جمهوري اسلامي، فقط براي پاک کردن صورتمسأله است. n
ستاره مهري