۱۳۹۳ تیر ۲۸, شنبه

از تجارت تا ايدئولوژي



حمید محصص
 فصل نقل و انتقالات در فوتبال ايران همراه است با بحثهاي تکراري بر سر رقم واقعي قراردادها و سقف تعيينشده اما فروريخته براي دستمزد بازيکنان. برنامهسازان ورزشي صدا و سيما و روزنامهنگاران روي اين بحث مانور ميدهند و فکرها را به اين سمت ميکشانند که آيا فلان فوتباليست حقش است قرارداد ميلياردي ببندد يا بازي آن ديگري 800 ميليون تومان ميارزد يا نه؟ برخي از اين گله ميکنند که چرا وزارت ورزش بودجة کافي به فوتبال اختصاص نميدهد و باشگاههاي تحت نظارت دولت دستمزد بازيکنان را بهموقع پرداخت نميکنند. کارشناساني که پوپوليستترند اعتراض ميکنند که وقتي درآمد متوسط کارگران و کارمندان جزء بهزحمت به 500 هزار تومان در ماه ميرسد هيچ توجيهي براي دستمزد چند صد ميليوني يک بازيکن فوتبال وجود ندارد. ميگويند معلوم نيست قرارداد با بازيکنان خارجي را که هر سال باعث خروج مبالغ هنگفت ارز از کشور ميشود واقعاً چه کساني ميبندند و چه سودي از رهگذر دلالي به جيب ميزنند. مردم نيز هر يک بر مبناي ديد و شناختي که از فوتبال و البته از اقتصاد کشور دارند نسبت به اين بحث و جدلها سمتگيري ميکنند. معمولاً هم کسي به اين فکر نميکند که فايدة اين بحثها چيست؟ مگر پار و پيرار عين همين حرفها زده نشد و نتيجهاش چه شد؟
مهمترين نکته که پنهان ميماند اين است که فوتبال حرفهاي در کل دنياي سرمايهداري از جمله در جامعة سرمايهداري ايران نه يک ورزش بلکه يک بيزنس سودآور است. پولهايي که به آن وارد و از آن خارج ميشود در چارچوب منطق سرمايهداري و کسب سود، اصلاً بيحساب و کتاب نيست. سررشتة کار نيز فقط به دست يکي دو نفر آدم کلاش و رانتخوار مثل سردار رويانيان يا بابک زنجاني نيست که بهصورت «شخصي» سر مردم را شيره بمالند و ببرند و بخورند. فوتبال حرفهاي يک عرصة اقتصادي در کنار و در ارتباط با بقية عرصههايي است که سرمايه در آنها به جريان ميافتد و انباشت ميکند و گسترش مييابد. اين فوتبال بخشي از بيزنس سرگرمي است؛ مثل شوهاي تلويزيوني؛ مثل کارناوالها؛ مثل شعبدهبازي؛ مثل استريپ تيز. اينها را عمداً پشت هم رديف کرديم تا تصوير قلابي ورزشکاري و قهرماني و افتخار و غرور که دنياي سرمايهداري و دولتها و نهادهايش ارائه ميکنند را زير سؤال بکشيم. اين فوتبالي که ما ميشناسيم و جام جهاني و جام باشگاهي اروپا و ليگهاي برتر معرف آن هستند، به سلامت جسم و روان مخاطبانش کار ندارد. بهعنوان سرگرمي فقط روي مخها کار ميکند و البته از چند جانب دست در جيب تماشاگران هم ميکند.
اما دامنة بيزنس فوتبال و تأثيراتش دقيقاً به خاطر اينکه يک سرگرمي فراگير و پر طرفدار جهاني است فقط به اقتصاد و پول و سود محدود نميشود. فوتبال مورد توجه خاص حکومتها قرار ميگيرد و ميکوشند از سرگرمي بهعنوان يک ابزار کنترل اجتماعي سياسي و جهتدهي ايدئولوژيک به تودهها استفاده کنند. در همين چارچوب است که مثلاً جمهوري اسلامي همانگونه که «جشن پيروزي نظام» را به خاطر فريب دادن بخش بزرگي از مردم و کشاندن شان به انتخابات رياست جمهوري خرداد 92 به راه مياندازد، چند روز بعد «جشن دوم ملت» را براي پيروزي تيم فوتبال ايران در برابر تيم کره جنوبي و صعود به جام جهاني 2014 برگزار ميکند. اين دومي ميشود ابزاري براي ساختن ذهنيت «وحدت ملي» بين تودههاي ستمديده با ستمگران حاکم و انتشار توهمات سرخوشانة امروز به فردا بين مردمي که گرفتار استبداد مذهبي و محتاج نان شباند. با همين هدف است که پيامهاي تبريک از سوي دولتمردان خطاب به بازيکنان و ملت ايران در پي هر بُرد و حتي شکست صادر ميشود. و ميبينيم که حتي وزارت امور خارجة آمريکا براي «محکمکاري»، پيام تبريک فوتبالي ويژه خطاب به ايرانيان با همان خط و ربط پيام سران رژيم اسلامي منتشر ميکند.
اين کارکرد فوتبال حرفهاي را در جامعة ايران و ديگر جوامع دنياي امروز نميتوان ناديده گرفت. هستند کساني که دلنگران از گسترش اعتياد در بين جوانان خيال ميکنند سرگرم شدن فرزندانشان به فوتبال ميتواند راهي ديگر پيش پاي شان بگذارد و از اين خطر دورشان کند. غافل از اينکه در ويترين نظام سرمايه و سود، هر دو اين کالاها همزمان در دسترس مصرفکنندگان قرار ميگيرد. ايدئولوژي تخدير کنندة پشت فوتبال که «برتريجويي» و «ملتپرستي» و «دشمني نژادي» را به شکلهاي مختلف ترويج ميکند و در مورد مشخص ايران شکل اظهار دشمني و تحقير و دشنام عليه «عربها» را به خود ميگيرد، تنافري با بيخيالي يا سرخوشي گذراي فردي به کمک مواد مخدر و روانگردان ندارد. چه بسا بعضيها ترجيح ميدهند شادي مصنوعي ناشي از مصرف قرص را با هيجان مصنوعي ناشي از تماشاي فوتبال همراه کنند. حتي آن والديني که گمان ميکنند پرداختن فرزندانشان به فوتبال بهمثابه يک ورزش و پُر کردن وقت شان در اين عرصه ميتواند يک ديوار حفاظتي دورشان بکشد از فشارها و کششهاي روزمرة روابط اسارتبار سرمايهداري که مرتباً براي کالاهايش (از فوتبال گرفته تا مواد مخدر) در جامعه مشتري پيدا ميکند و براي مصرف کردن دليل ميتراشد بيخبرند. در جامعهاي که بخش نه چندان کوچکي از مردم شادي و يا تسکين دردها از فقر گرفته تا تنهايي و احساس حقارت را در مصرف مواد مخدر ميجويند، در جامعهاي که مصرف مواد در ميهمانيهاي شبانة جوانانش ماية فخرفروشي و حتي توهم «قدرت جنسي مردانه» در روابط بين پسران و دختران است، طبيعي است که فوتباليستهاي حرفهاي مشهور و مايهدار، سرمست از ايدئولوژي «قدرتطلبي» و «برتريجويي» نيز يک پاي همين داستانها باشند.
بدون شک انگيزههايي مثل موقعيت ممتاز اجتماعي، شهرت و توهم تبديل شدن به يک اَبَر قهرمان، دائماً بسياري از نوجوانان و جواناني را به فکر فوتباليست حرفهاي شدن مياندازد. اين نيز جزئي لاينفک از ايدئولوژي و ارزشهايي است که مرتباً از طريق رسانهها و تبليغات عمومي در کل جامعه تقويت ميشود. اما انگيزة اصلي در جامعهاي که فقر و بي آيندگي و محروميت در آن بيداد ميکند کماکان کسب درآمدهاي کلان و بهظاهر سريع و بيدردسر است. در اين اوضاع، کم نيستند پدر و مادرهايي که با اشتياق و اصرار دست به دامن برخي مربيان و باشگاهها و دلالها ميشوند تا از بچهشان يک فوتباليست حرفهاي و مشهور بسازد. همانگونه که پيشتر اشاره شد، آن تعداد معدود نوجوانان و جواناني وارد شده به ميدان فوتبال حرفهاي افرادي خودمختار که پيشرفت و ترقي در اين راه دست خودشان باشد نيستند بلکه مهرهاي پاييندست در يک رابطة بهره کشانهاند. برخلاف تصوير عمومي که مردم از «بازيکنسالاري» در فوتبال ايران دارند واقعيت اين است که بازيکن تابع سرمايهداران فعال در اين عرصه است. که اين در ايران يعني چند بنگاه بزرگ صنعتي (اساساً دولتي)، چند نهاد اصلي نظامي و امنيتي، و تعدادي دلال که مستقيماً به دستگاه جهاني بيزنس فوتبال ربط دارند. علاوه بر اين، رسانهها هم نقش کنترلکنندة معيني در فوتبال بازي ميکنند و اهرم و ابزاري در دست مراکز قدرت در ورزش ايران هستند که ميتوانند يک بازيکن را براي يک دوره تا عرش بالا ببرند و از او الگو بسازند و البته از او باج بگيرند و يک بازيکن ديگر را اگر با نظام و با عواملش کنار نيامد به زمين بزنند و از دور خارجش کنند.
البته در روابط بهره کشانة فوتبال ايران، چندان با سرکشي و شورشگري مواجه نميشويم. يک علت مهم، کنترل شديدي است که از سوي نيروهاي امنيتي و انتظامي حتي در گمنامترين باشگاهها اعمال ميشود. مدير عامل و مسئولان باشگاهها اکثراً از افراد عاليرتبه سپاه پاسداران و يا اطلاعاتيهاي بازنشسته هستند. کانونهاي هواداري و ليدرهاي باشگاهها که امر کنترل تماشاگران در استاديومها را به عهده دارند نيز از بين لومپن هاي اطلاعاتي انتخاب ميشوند. يک علت ديگر، پول نسبتاً کلان (يا روياي دستيابي به پول و شهرت) از راه فوتبال است که خود به خود روحيه محافظهکاري را در بين فوتباليستها رشد ميدهد. اين نيز مسئلهاي خاص ايران نيست و در همه کشورها (بهويژه کشورهاي تحت سلطه) کمتر با شورشگري فوتباليستهاي حرفهاي روبرو ميشويم.
بياييد به اين فکر کنيم که اگر روابط ميان انسانها و نظام اقتصادي سياسي حاکم بر جامعه از ريشه دگرگون شود و سود در مقام فرماندهي نباشد، جايگاه و نقش ورزش چه خواهد بود؟ فوتبال بازي کردن و تماشاي فوتبال بهمثابه يک تفريح و يک زمينة برقراري رابطه بين مردم چه کيفيتي پيدا خواهد کرد؟ آيا چيزي تحت عنوان فوتبال حرفهاي در يک جامعة انقلابي سوسياليستي وجود خواهد داشت؟ با توجه به ارتباطات بينالمللي و نظامي که بر ورزش دنيا براي مدتها برقرار خواهد بود، آيا ميتوان در يک کشور سوسياليستي راهي غير از فوتبال حرفهاي در پيش گرفت؟ با ايدئولوژي و الگوهايي که هر روز توسط رسانههاي جهاني در زمينه ورزش بهويژه فوتبال ساخته و عرضه ميشوند چه ميتوان کرد؟ بررسي نقادانه جوانب مثبت و منفي در تجربة ورزش در شوروي و چين (زماني که واقعاً جوامعي سوسياليستي و انقلابي بودند) ميتواند به درک عميقتر و پراتيکي تر اين مسئله کمک کند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر